هسب
نویسه گردانی:
HSB
هسب . [ هََ ] (ع ص ) بسنده و کفایت . (منتهی الارب ). کفایة. مانند حسب ، و هاء بدل حاء است . (از اقرب الموارد). رجوع به حَسْب شود.
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حصب . [ ح َ ص ِ ] (ع ص ) شیر که کف از او برنیاید از سردی . || شیر که از سردی مسکه وی نه برآید.
حصب . [ ح َ ] (ع اِ) باد که سنگ آرد. (مهذب الاسماء).
حصب . [ ح َ ص َ ] (ع مص ) سرخجه شدن . حصبه برآوردن . مبتلی به سرخجه برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). || انقلاب چله از کمان . (منتهی الارب )....
حصب . [ ح َ ] (ع مص ) سنگ ریزه انداختن بر. سنگ انداختن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || رفتن بر روی زمین . رفتن در زمین . || اعراض کرد...
حصب . [ ح َ ] (اِخ ) (عبری ) اسم ملکه از ملکه های نینویه یا مقاطعه ٔ زاب است و برخی ترجمه ٔ آنرا«او بجا آمده است » دانسته اند. (قاموس کتاب م...
حسب ا. [ ح َ بُل ْ لاه ] (اِخ ) شیخ محمدبن سلیمان مکی شافعی از دانشمندان سده ٔ سیزدهم هجری . اوراست : حاشیه بر مناسک الحج خطیب شربینی که ...
حسب دار. [ ح َ س َ ] (نف مرکب ) صاحب حسب . دارای حسب و شرافت .
بنابر موضوع. به مناسبت موضوع
حسب حال . [ ح َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وقایعروز. حوادث جاریة. احوال کنونی . حسب حالت . || شعری که شاعر در وقایع حاضره گوید : یکی ترا...
حسب حالت . [ ح َ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسب حال . رجوع به حسب حال شود : زین جنس یکی نه بلکه صد بیش میگفت به حسب حالت خویش ...