هشیاری . [ هَُ ش ْ ] (حامص مرکب ) (از: هشیار +-ی (پسوند حاصل مصدر، اسم معنی ) هوشیاری . هشیواری . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زیرکی و عاقلی و خردمندی . (ناظم الاطباء). هوشمندی . بخردی . بیداردلی
: چو فردا به هشیاری این بشنوی
به پیروزی دادگر بگروی .
فردوسی .
در بیداری و هشیاری چنو نیست ، بدین آسانی او را بر نتوان انداخت . (تاریخ بیهقی ).
زآنکه هر جای به جز در صف حرب
بددلی بیش بُوَد هشیاری است .
سنائی .
مبادا به هشیاری و بیهشی
کسی را ز فرمان او فرمشی .
نظامی .
مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها را عقلها یاری دهد.
مولوی .
|| ضد مستی . به هوش بودن . از مستی درآمدن
: عیشیم بُوَدبا تو در غربت و در حضرت
حالیم بُوَد با تو در مستی و هشیاری .
منوچهری .
مستند مخالفان ز هشیاری تو
بخت همه خفته شد ز بیداری تو.
منوچهری .
هر روز به هشیاری ، نونو دلم آزاری
مست آئی و عذرآری آزار چنین خوشتر.
خاقانی .
لیک آن داده را به هشیاری
واستاند که نیک بدگهر است .
خاقانی .
مست نادم شود به هشیاری
تو ز مستان طمع چه میداری ؟
اوحدی .
|| (اصطلاح صوفیانه ) صحو. ضد سکر. (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هوشیاری و صحو شود.