هف
نویسه گردانی:
HF
هف . [ هَِ ف ف ] (ع ص ، اِ) کشت از وقت درو گذشته که دانه ها از وی ریخته باشد. || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کفچلیزهای بزرگ .(منتهی الارب ). وعامیص الکبار. (اقرب الموارد). || مرد سبک . (منتهی الارب ). || شهد تنک . (منتهی الارب ): شهدة هف ؛ که در آن عسل نباشد. (اقرب الموارد). || لانه ٔ سبک کم عسل یا بی عسل . || هرچیز سبک میان کاواک . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هف . [ هََ ] (اِ) کارگاه جولاهی . (برهان ). کارگاه جولاهی باشد که بفتری نیز گویند. (سروری ). || و بعضی شانه ٔ جولاهی را گفته اند. (برهان ).
هف . [ هََ ف ف ] (ع مص ) وزیدن باد که شنیده شود آواز وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هف . [ ] (علامت اختصاری ) در منطق رمز است از «هذا خلف ». (یادداشت مؤلف ).
هف خط. تلفظِ عامیانۀ «هفت خط».
هفت خط. (صفت مرکب) در فارسی امروز به معنی بدجنس و گربز و محیل است. (منبع: لغتنامۀ دهخدا) آدم دانا، حیله گر. (منبع: ...
حف . [ ح َف ْف ] (ع مص ) پوشید چیزی را با چیزی : قوله تعالی : حففناهما بنخل (قرآن 32/18)؛ درختان خرما گرداگرد آن درآوردیم . || حفتهم ال...
حف . [ ح َف ف ] (ع اِ) شانه ٔ جولاهان .دفتین . بفتری . منسج . (اقرب الموارد). || تیغ جولاهان . || کرانه . (منتهی الارب ). || پی . نشان . (اق...
حف ء. [ ح َ ] (ع مص ) از بن برکندن و بر زمین انداختن . حفاه حفاً. (اقرب الموارد).