اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هل

نویسه گردانی: HL
هل . [ هََ ] (ع ق ) حرف استفهام . (منتهی الارب ). حرف استفهام و موضوع است برای طلب تصدیق ایجابی نه سلبی . (اقرب الموارد). || به معنی جزا و جحد و امر نیز هست . || به معنی «قَد» نیز هست (منتهی الارب )، مانند: هل اتی علی الانسان ...؛ یعنی قد اتی . (ناظم الاطباء). || به معنی «ما» نیز هست . (منتهی الارب ). مانند هل هی الا کذا؛ یعنی ما هی َ الا کذا؛ یا هل من خالق غیر اﷲ؛ یعنی ما خالق غیر اﷲ. (ناظم الاطباء). این مورد همان است که در دستور فارسی استفهام انکاری میگوییم و حروف استفهام را به معنی حرف نفی استعمال می کنیم :
ذات او سوی عارف و عالم
برتر از أین و کیف و از هل و لم .

سنائی .


- هل من مزید ؛ اصطلاح حراج فروشان ومقتبس از قرآن کریم است . لفظاً یعنی «آیا افزایش هست ؟» (کسی بیش از این قیمت میخرد؟).
|| مبحث هل ؛ (اصطلاح منطق ) هل در مقام پرسش از وجود شی ٔ و وجود شی ٔ برای شی ٔ به کار برده میشود: سؤال به واسطه ٔ هل بسیطه یعنی سؤال از وجود شی ٔ (مثال هل الانسان موجود؟) چنانکه سؤال شود که آیا انسان موجود است ؟ که مفاد «کان تامه » نیز میگویند در مقابل هل مرکبه که مفاد «کان ناقصه » است یعنی وجود شی ٔ لشی ٔ است مثال : هل الانسان ناطق ؛ آیا انسان ناطق است ؟ و این پرسش احراز وجود است . (از فرهنگ علوم عقلی تألیف جعفرسجادی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حل . [ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است . (منتهی الارب ).
حل . [ ح َل ل ] (ع اِ) روغن کنجد. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند. (تحفه ). |...
حل . [ ح ِل ل ] (ع ص ، اِ) آنچه بیرون حرم است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ).- اشهر حل ؛ مقابل ِ اشهر حرم . ماههای حلال ...
حل . [ ح ُل ل ] (ع اِ) اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و آن جمع احل است . (منتهی الارب ).
حل حل . [ ح َ لِن ْ ح َ لِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حَل ْ مسکنه گویند. (منتهی الارب...
ره گشود به چم گشودن راهی برای حل مسائل هم اکنون نیز از واژه راه گشا به همین تعبیر استفاده می شود. شاید بتوان از واژه گشایه نیز برای کلید پاسخ پرس...
حل شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آب شدن . || حل شدن مشکل ؛ مرتفع شدن آن : باش تا حس های تو مبدل شودتاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی ....
حل شدنی . [ح َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل حل . آنچه حل پذیر باشد.
حل و بل . [ ح ِل ل ُ ب ِل ل ] (ص مرکب ، از اتباع ) مباح . (منتهی الارب ).
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.