اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هل

نویسه گردانی: HL
هل . [ هَِ ] (اِ) هیل . هیل بویا. خیر بویا. قاقله ٔ صغار. قرامومق . کارداموم ۞ . (یادداشتهای مؤلف ). گیاهی است از تیره ٔ زنجبیلی ها و دانه هایش ازادویه ٔ معطر است . (از حواشی معین بر برهان قاطع).
- هل پوچ ؛ هیچ چیز. کم ارزش : دریغ از یک هل پوچ ؛ دریغ از چیز کم ارزشی که در فلان مورد مصرف کنی .
- امثال :
دوست دوست را یاد کند یک هل پوچ ؛ مثلی است به این معنی که محبت واقعی را با چیز کمی میتوان اظهار کرد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حل . [ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است . (منتهی الارب ).
حل . [ ح َل ل ] (ع اِ) روغن کنجد. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند. (تحفه ). |...
حل . [ ح ِل ل ] (ع ص ، اِ) آنچه بیرون حرم است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ).- اشهر حل ؛ مقابل ِ اشهر حرم . ماههای حلال ...
حل . [ ح ُل ل ] (ع اِ) اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و آن جمع احل است . (منتهی الارب ).
حل حل . [ ح َ لِن ْ ح َ لِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حَل ْ مسکنه گویند. (منتهی الارب...
ره گشود به چم گشودن راهی برای حل مسائل هم اکنون نیز از واژه راه گشا به همین تعبیر استفاده می شود. شاید بتوان از واژه گشایه نیز برای کلید پاسخ پرس...
حل شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آب شدن . || حل شدن مشکل ؛ مرتفع شدن آن : باش تا حس های تو مبدل شودتاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی ....
حل شدنی . [ح َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل حل . آنچه حل پذیر باشد.
حل و بل . [ ح ِل ل ُ ب ِل ل ] (ص مرکب ، از اتباع ) مباح . (منتهی الارب ).
حل و عقد. [ ح َل ْ ل ُ ع َ] (ترکیب عطفی ) گشودن و بستن . گشادن و بستن . (غیاث )(از آنندراج ). رتق و فتق . نقض و ابرام : عزم جزم تو بحل و عقد...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.