هلاک شدن . [ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مردن . کشته شدن . درگذشتن بر اثر سختی یا پیش آمد حادثه ای
: بشد بارگی زیر پایش هلاک
ولیکن نبودش به دل هیچ باک .
فردوسی .
بباید که بر دست من بر هلاک
شوند این دلیران بی ترس و باک .
فردوسی .
به پیکان بسی شد ز دیوان هلاک
بسی زاهرمن اوفتاده به خاک .
فردوسی .
از آن همی ترسیدند که زهر باشد و هلاک شوند. (نوروزنامه ). درودگربازرسید او را دستبردی نمود سره ، تا هلاک شد. (کلیله و دمنه ). بسیار بگردید و راه به جایی نبرد، پس به سختی هلاک شد. (گلستان ).
گر از نیستی دیگری شد هلاک
تو را هست ، بط را ز طوفان چه باک ؟
سعدی .
سعدی اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان
ملک یمین خویش را گر بکشی چه غم خوری .
سعدی .
نه گر قبول کنندت سپاس داری و بس
که گر هلاک شوی منتی پذیر از دوست .
سعدی .
قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت .
سعدی .