هم آغوش . [ هََ ] (ص مرکب ) دو تن که در آغوش یکدیگر خسبند. همدم
: گهی میکرد شهد باربد نوش
گهی می بود با شیرین هم آغوش .
نظامی .
چو شیرین ساقیی باشد هم آغوش
نه شیر، ار زهر باشد هم شود نوش .
نظامی .
گربا دگری شدی هم آغوش
ما را به زبان مکن فراموش .
نظامی .
یکی را دست حسرت بر بناگوش
یکی با آنکه میخواهد هم آغوش .
سعدی .
|| بسیار نزدیک . نظیر و مانند
: تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینه ٔ حوران شوم .
نظامی .
شاه را غارپرده دار شده
او هم آغوش یار غار شده .
نظامی .
سکندر هم آغوش دارا شدی
چه بودی که مرگ آشکارا شدی ؟
نظامی .