همانا. [ هََ ] (ق ) مانا. گویا. پنداری . گمان بری . فرق مانا و همانا این است که «همانا» به تحقیق نزدیکتر است و بعضی گویند به معنی «ظاهراً» و «یقین » باشد و مانا به معنی پنداری و گمان بری . (از برهان ). مانا. گویی . گوییا. ظاهراً. علی الظاهر. (یادداشت مؤلف )
: شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا به باغ در صراف .
ابوالمؤید بلخی .
درخش ار نخندد به گاه بهار
همانا نگرید چنین ابرزار.
بوشکور.
دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان .
خسروانی .
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ ؟
منجیک .
همانا که با زال پیمان من
شنیده ست شاه جهانبان من .
فردوسی .
همانا فراموش کردی ز من
دلیری نمودن به هر انجمن .
فردوسی .
سخن هرچه گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرا نیز روی .
فردوسی .
سپاهی و جنگی و شهری سوار
همانا که بودند سیصدهزار.
فردوسی .
با چنین خلق و چنین رسم گر او را گویند
که فرشته ست ، همانا که نباشد بهتان .
فرخی .
بدان دیار همانا که موج خون عدو
به سالها ننشیند ز دشت در کردر.
عنصری .
همانا که چون تو فژاک آمدم
دگر چون تو ابله فغاک آمدم .
اسدی .
آز تو نهنگی است همانا که نپرسد
از گُرْسنگی خویش حرامی ز حلالی .
ناصرخسرو.
مرا گفت : همانا همی اندیشی حدیث ترکمانان و فرودگرفتن ایشان . (تاریخ بیهقی ). قاید گفت که همانا که مرا بگیرد. (تاریخ بیهقی ). من گفتم : نه همانا که وی این کند و حق خداوند ماضی نگه دارد. (تاریخ بیهقی ).
گر این فضل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک اللَّه صدائی نیابی .
خاقانی .
ای تیغ ملک در کف رخشانْش همانا
در چشمه ٔ حیوان ولا زهرگیایی .
خاقانی .
بر درد دل دوا چه بود تا من آن کنم
گویند صبر کن ، نه همانا من آن کنم .
خاقانی .
همانا سالها اسباب مناصحت و مخالصت میان ایشان ممهد و مؤکد بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک .
نظامی .
گفت همانا که در این همرهان
صورت این حال نماند نهان .
نظامی .
سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم
فریاد بلبلان سحرخیز می کنی .
سعدی .
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم .
حافظ.
|| (اِ) به معنی شبه و نظیر هم آمده است . (برهان ). شاهد برای این معنی به دست نیامد.