اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

همای

نویسه گردانی: HMAY
همای . [ هَُ ] (اِ) مرغی است که او را مبارک دارند و چون پیدا شود مردم به تفأل در زیر سایه ٔ او روند. (صحاح الفرس ). مرغی است معروف و مشهور که استخوان خورد. (برهان ). هما :
به هامون کشیدند پرده سرای
درفشی کجا پیکرش بُد همای .

فردوسی .


همای سپهری بگسترد پر
همی بر سرش داشت سایه ز فر.

فردوسی .


بپوشید رخشنده رومی قبای
به تاج اندر آویخت پرّ همای .

فردوسی .


تا نبود چون همای فرخ کرکس
همچو نباشد به شبه باز خشین پند.

فرخی .


گوید ای بارخدای ملکان
ای همایون تر از بال همای .

فرخی .


بینی آن بیجاده عارض لعبت حمری قبای
سنبلش چون پرّ طوطی ، روی چون پرّ همای .

منوچهری .


ملکا در ملکی فرّ همای است تو را
تا به جای است جهان ملک به جای است تو را.

منوچهری .


خود راهمای دولت خوانند و غافلند
کالاّ غراب ریمن و جغد دمن نیند.

خاقانی .


فرشته شو، ار نه پری باش باری
که همکاسه الاّ همایی نیابی .

خاقانی .


همای عدل تو چون پرّو بال باز کند
تذرو دانه برون آرد از جلاجل باز.

سوزنی .


کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فرّ همای .

نظامی .


این کعبه را به جای کبوتر همای بخت
کاندر حرم مجاورت این دیار کرد.

نظامی .


همچون مگس به ریزه ٔ کس ننگریستم
هرچند چون همای همایون نیامدم .

عطار.


تو کوته نظر بودی و سست رای
که مشغول گشتی به جغد از همای .

سعدی .


خرد گفت دولت نبخشد همای
گر اقبال خواهی در این سایه آی .

سعدی .


کس نیاید به زیر سایه ٔبوم
ور همای از جهان شود معدوم .

سعدی .


همای گو مفکن سایه ٔ شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد.

حافظ.


و رجوع به هما شود. || علم و نشانی را نیز گویند که بر سر آن صورت همای ساخته یا نقش کرده باشند. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
همای . [ هََ ] (اِ) گردون بازی اطفال را گویند یعنی چرخی سازند از چوب و خلاشه و در کنار آب روان نصب کنند تا آب بر آن خورده آن را به گردش ...
همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام یکی ازخواهران اسفندیار است که ارجاسپ او را اسیر کرده درقلعه ٔ رویین دژ نگه داشته بود. (برهان ) : که هرکز میانه نه...
همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام دختر بهمن که در حباله ٔ نکاح پدر خودبود. (برهان ). همای آزاد. رجوع به همای آزاد شود.
همای .[ هَُ ] (اِخ ) نام پادشاه زاده ای که به همایون عاشق بود، و قصه ٔ همای و همایون مشهور است . (برهان ). رجوع به منظومه ٔ همای و همایون ا...
همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام قیصر روم که زن بهرام گور بوده است . (برهان ) : از فرنگیس و کتایون و همای باستان را نام و آوا دیده ام . خاقانی .دخت...
همای . [ هَُ ] (اِخ ) نام موبد بهرام گور. (یادداشت مؤلف ) (فهرست ولف ) : ز ایران بیامد خجسته همای خود و نامداران پاکیزه رای .فردوسی .
همای . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورزقان شهرستان اهر که 562 تن سکنه دارد.آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و سردرختی است .شامل دو...
همای . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و خرماست . (از ف...
پرنده هما در افسانه‌های ایرانی جایگاه مهمی دارد و معروف است که سایه‌اش بر سر هر کس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید به همین دلیل به مرغ سعادت معروف...
همای کش . [ هَُ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه دشمن بزرگان و بلندطبعان بود. کشنده ٔ طبایع عالی . دشمن مردم دانا و هشیار : همای کش تراز این کرکسان جیفه...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.