اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

همایون

نویسه گردانی: HMAYWN
همایون . [ هَُ] (ص ) در اصل به معنی مبارک و فرخنده است . (انجمن آرا). خجسته . فرخنده . فرخ . فرخجسته . میمون :
سپاه جهاندار بیرون شدند
ز کاخ همایون به هامون شدند.

فردوسی .


بفرمود بردن به پیش سپاه
درفش همایون فرخنده شاه .

فردوسی .


به قلب اندرآمد میان را ببست
گرفت آن درفش همایون به دست .

فردوسی .


پشت سپه میر یوسف آنکه ز رویش
روز بزرگان خجسته گشت و همایون .

فرخی .


جشن فریدون خجسته باد و همایون
بر عضد دولت آن بدیل فریدون .

فرخی .


همیشه بر سر او سایه ٔ همای بود
تو هیچ سایه همایون تر از همای مدان .

فرخی .


آیین عجم ، رسم جهاندار فریدون
بر شاه جهاندار فری باد و همایون .

عنصری .


بدین همایون سور و بدین مبارک جشن
تو شاد و خلق جهان شاد و دین و دولت شاد.

مسعودسعد.


یکی سرو با خسروانی قبای
به فرّ و به فال همایون همای .

اسدی .


دوزخ تنور شاید مرخس را
گل در بهشت باغ همایون است .

ناصرخسرو.


روزی بس همایون است و مجلسی مبارک . (تاریخ بیهقی ). تاریخ روزگار همایون او را برانم . (تاریخ بیهقی ). کارنامه ٔ این خاندان بزرگ را برانم و روزگار همایون این پادشاه . (تاریخ بیهقی ). ایزدتعالی خیرات بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه ). نام و آوازه ٔ عهد همایون ... بر امتداد ایام مؤبّد و مخلد گردانید. (کلیله و دمنه ).
خداوند را دیدم و روز بر من
به دیدار میمون او شد همایون .

سوزنی .


تارک گشتاسب یافت افسرلهراسب
زال همایون به تخت سام برآمد.

خاقانی .


مبارک باد و میمون باد و خرم
همایون خلعت سلطان عالم .

انوری .


صاحبا جنتت همایون باد
عید نوروز بر تو میمون باد.

انوری .


من که این صفه ٔ همایونم
دایه ٔ خاک و طفل گردونم .

انوری .


در فصل گلی چنین همایون
لیلی ز وثاق رفته بیرون .

نظامی .


به خود کم شوم خلق را رهنمای
همایون ز کم دیدن آمد همای .

نظامی .


علی الخصوص که دیباچه ٔ همایونش
به نام سعد ابوبکر سعدبن زنگی است .

سعدی .


ز مشرق سر کوی آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است .

حافظ.


دولت ازمرغ همایون طلب و سایه ٔ او
زآنکه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود.

حافظ.


ترکیب ها:
- همایون آثار . همایون بال . همایون بخت . همايون پی . همایون پیکر. همایون چهر. همایون رای . همایون سریرت . همایون شدن . همایون شکار. همایون فر. همایون کردن . همایون کن . همایون گاه . همایون نظر. همایونی . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
طالع همایون . [ ل ِ ع ِ هَُ ] (ترکیب وصفی ) طالع خجسته . بخت فرخنده . اختر میمون . طالع مبارک : ز مشرق سرکوی آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم ...
همایون پیکر. [ هَُ یوم ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) دارای پیکر زیبا و باشکوه . خوش اندام : همایون پیکری نغز و خردمندفرستاده به من دارای دربند.ن...
همایون آثار. [ هَُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای صفات مبارک و فرخنده یا آثار و کارهای مبارک و سودمند باشد : آخر ای خاتم جمشید همایون آثارگر فتد عکس ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
همایون کنان . [ هَُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال مبارک باد گفتن : رسولان رسیدند با ساو و باج همایون کنان شاه را تخت و تاج . نظامی .رجوع ب...
همایون شکار. [ هَُ ش ِ ] (ص مرکب ) صیادی که هر صید را شکار نکند و شکار گران و باشکوه گیرد : امروز طبع در پی فکر بلند نیست شهباز ما همیشه همایون...
امین همایون . [ اَ هَُ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ ...
همایون میرزا. [ هَُ ] (اِخ ) رجوع به همایونشاه شود.
همایون کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارکباد دادن .(آنندراج از غوامض سخن ). رجوع به همایون کنان شود.
همایون سریرت . [ هَُ س َری رَ ] (ص مرکب ) دارای درون همایون . دارای سعه ٔ صدر. بزرگ اندیشه . بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.