اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

همایون

نویسه گردانی: HMAYWN
همایون . [ هَُ ] (اِخ ) از شعرای دربار سلطان یعقوب خان است و طبع نظم او نیکوست و خلق حمیده دارد و این مطلع از اوست :
افتاده ام به کویش از آب دیده در گل
دستی نهاده بر دست ، دستی نهاده بر دل .

(از مجالس النفائس ص 303 از ترجمه ٔ فارسی ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
همایون کن . [ هَُ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه سبب شکوه و فرّ چیزی باشد : همایون کن تاج و گاه و سریرفرودآمد از تاجگاه سریر.نظامی .
همایون گاه . [ هَُ ] (اِ مرکب ) دارالملک . پای تخت شاهان . (برهان ).
همایون نظر. [ هَُ ن َ ظَ ] (ص مرکب ) دارای نظر مبارک و خجسته ، یا بلندنظر. آنکه از منظری بلند، نظر افکند : الا ای همای همایون نظرخجسته سروش م...
همایون وند. [ هَُ وَ ] (اِخ ) ایل کرد از طوایف پشتکوه . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 70).
همایون خرم (زادهٔ ۱۳۰۹ در بوشهر[۱])، نوازندهٔ نامدار ویولن، موسیقی‌دان و آهنگ‌ساز سرشناس موسیقی ایرانی است. او هم‌اکنون یکی از اعضای شورای عالی خانه م...
همایون چهر. [ هَُ چ ِ ] (ص مرکب ) خوش روی . خوش سیما. زیبا : تا شبی خلوت آن همایون چهرفرصتی یافت ، با شه از سر مهر...نظامی .
همایون رای . [ هَُ ] (ص مرکب ) دارای رای نیک و اندیشه ٔ بلند. نیک اندیش : پاسخش داد کای همایون رای نیک مردی ز بندگان خدای ... نظامی .دختر قیص...
همایون بال . [ هَُ ] (ص مرکب ) مبارک . مرغی که پرواز او خجسته و مبارک است : همای همایون بال جاه و جلال ... (حبیب السیر ج 3).
همایون بخت . [ هَُ یوم ْ ب َ ] (ص مرکب ) خوش بخت . خجسته بخت . کامیاب . موفق : از سر طالع همایون بخت رفت سلطان مشرقی بر تخت . نظامی .آمد آن بانوی...
باب همایون . [ ب ِ هَُ ] (اِخ ) دربار. قصر شاهی . مقابل باب عالی (عالی قاپو) سلاطین عثمانی . || و اکنون نام خیابانی است در تهران که بمنا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.