اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

همایون

نویسه گردانی: HMAYWN
همایون . [ هَُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پیرتاج شهرستان بیجار که 380 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصولش غله ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
طالع همایون . [ ل ِ ع ِ هَُ ] (ترکیب وصفی ) طالع خجسته . بخت فرخنده . اختر میمون . طالع مبارک : ز مشرق سرکوی آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم ...
همایون پیکر. [ هَُ یوم ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) دارای پیکر زیبا و باشکوه . خوش اندام : همایون پیکری نغز و خردمندفرستاده به من دارای دربند.ن...
همایون آثار. [ هَُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای صفات مبارک و فرخنده یا آثار و کارهای مبارک و سودمند باشد : آخر ای خاتم جمشید همایون آثارگر فتد عکس ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
همایون کنان . [ هَُ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال مبارک باد گفتن : رسولان رسیدند با ساو و باج همایون کنان شاه را تخت و تاج . نظامی .رجوع ب...
همایون شکار. [ هَُ ش ِ ] (ص مرکب ) صیادی که هر صید را شکار نکند و شکار گران و باشکوه گیرد : امروز طبع در پی فکر بلند نیست شهباز ما همیشه همایون...
امین همایون . [ اَ هَُ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ ...
همایون میرزا. [ هَُ ] (اِخ ) رجوع به همایونشاه شود.
همایون کردن . [ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبارکباد دادن .(آنندراج از غوامض سخن ). رجوع به همایون کنان شود.
همایون سریرت . [ هَُ س َری رَ ] (ص مرکب ) دارای درون همایون . دارای سعه ٔ صدر. بزرگ اندیشه . بلندنظر : اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پا...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.