هم پشت . [ هََ پ ُ ] (ص مرکب ) موافق و متحد. همدست
: چو هم پشت باشید با همروان
یکی کوه کندن ز بن بر توان .
فردوسی .
بکوشید و هم پشت جنگ آورید
جهان را به کاوس تنگ آورید.
فردوسی .
مبارزانی همدست و لشکری هم پشت
درنگ پیشه به فر و شتاب کاربه کر.
فرخی .
اگر صبر است با من نیست هم پشت
وگر بخت است خود بختم مرا کشت .
فخرالدین اسعد.
نباید که هم پشت باشند هیچ
جز اندر ره رزم کردن بسیچ .
اسدی .
چنین گفت کاین بار رزم گران
بسازید هم پشت یکدیگران .
اسدی .
نه از پشت پا کم ، اگر تندرست
بمانم ، تو را وآنکه هم پشت توست .
اسدی .
نه برادر بود به نرم و درشت
کز برای شکم بود هم پشت .
سنائی .
پس آن زنان همه هم پشت شدند تا مگر کید را رهایی دهند. (اسکندرنامه ). سوگند خورند که هم پشت باشند تا خونها بازخواهند. (اسکندرنامه ). ظالمان مکار چون هم پشت شوند...ظفر یابند. (کلیله و دمنه ). سگ سگ را گزد ولیکن چون گرگ را بینند هم پشت شوند. (مرزبان نامه ).
نه هر رودی بود با زخمه هم پشت
نه یکسان روید از دستی دو انگشت .
نظامی .
چو روی آورد سوی آن پشته گاه
بود پور هم پشت با او به راه .
نظامی .
نه هم پشتی که پشتم گرم دارد
نه بختی کز غریبان شرم دارد.
نظامی .