همکار. [ هََ ] (ص مرکب ) شریک و هم پیشه . (آنندراج )
: نه ز همدستان ماننده به هم دستی
نه ز همکاران ماننده بدو یک تن .
فرخی .
مشو یار بدخواه و همکار بد
که تنها بسی به که با یار بد.
اسدی .
هرکه را اختیار کند همکاران او رامطیع باشند. (تاریخ بیهقی ).
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است .
حافظ.
کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است
کارفرمایی به من از غیرت همکار ده .
صائب .
بیستون سینه را ناخن کند روی مسیح
پر به چشم کم مبین ، همکار فرهاد است این .
مسیح کاشی .