همه ساله . [ هََم َ
/ م ِ ل َ
/ ل ِ ] (ق مرکب ) همیشه و پیوسته . (آنندراج ). در تمام مدت سال . (یادداشت مؤلف )
: اندازد ابروانت همه ساله تیر غوش
وآن گاه گویدم که خروشان مشو خموش .
خسروی سرخسی .
ز گیتی ستمکاره را دور دار
ز بیمش همه ساله رنجور دار.
فردوسی .
گر گنهکار نشد زلف تو در عارض تو
چون پسندی که همه ساله نگونسار بود؟
امیرمعزی .
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش .
حافظ.
|| (ص نسبی ، اِ مرکب )در زمان صفویه نام قسمی مواجب مقرری بوده است . ج ، همه سالجات . رجوع به تذکرةالملوک ص
11 و
41 شود.