همیدون . [ هََ ] (ق مرکب ) مخفف هم ایدون است یعنی همین دم و همین زمان و همین ساعت و هم اکنون . (برهان ). اکنون . حالا
: کنون کشتن رستم آریم پیش
ز دفتر همیدون به گفتار خویش .
فردوسی .
سزد گر نیاری به جانشان گزند
سپاری همیدون به من شان ، به بند.
فردوسی .
ز گردنده گردون نداری خبر
که اخگرْت ریزد همیدون به سر.
فردوسی .
|| همچنین . نیز. هم . (یادداشت مؤلف )
: همی رفت با او همیدون به راه
بر او راز نگشاد تا چند گاه .
فردوسی .
کشوری خالی نخواهد بود از عمال او
ور همیدون هفت کشور هفتصد کشور شود.
فرخی .
ای بوالفرخج ساوه همیدون همه فرخج
نامت فرخج و کنیت ملعونت بوالفرخج .
لبیبی .
و آن نار همیدون به زنی حامله ماند
وندر شکم حامله مشتی پسران است .
منوچهری .
پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی
همواره همیدون به سلامت بزیادی .
منوچهری .
هزار سال همیدون بزی به پیروزی
به مردمی و به آزادگی و نیکی خوی .
منوچهری .
ز گرگان آبنوش ماه پیکر
همیدون از دهستان ناز دلبر.
فخرالدین اسعد.
نبید خورده ناید بازجامت
همیدون مرغ جسته باز دامت .
فخرالدین اسعد.
سپردم مشک خود باد وزان را
همیدون میش خود گرگ ژیان را.
فخرالدین اسعد.
به یک مرد گردد شکسته سپاه
همیدونش یک مرد دارد نگاه .
اسدی .
همیدون تموز و دیش چاکر است
بهارش مثال خزان زرگر است .
اسدی .
کهن بهتر از رنگ یاقوت و زر
همیدون می از نو کهن نیک تر.
اسدی .
نبد چیز از آغاز و او بود و بس
نماند همیدون جز او هیچ کس .
اسدی .
نه آشوب گیتی به هنگام توست
که تا بد همیدون بدی از نخست .
اسدی .
که پرسد زین غریب خوار محزون
خراسان را که بی من حال تو چون ؟
همیدونی که من دیدم به نوروز؟
خبر بفرست اگر هستی همیدون .
ناصرخسرو.
ملک جهان گر به دست دیوان بد
باز کنون حالها همیدون شد.
ناصرخسرو.
وصفت نمی کنم به زبانی که هم بدان
بر شاه شرق و غرب همیدون ثنا کنم .
مسعودسعد.
آری جوان و پیر همیدون چنین بوند
کاین راز خود پدید کند و آن کند نهان .
مسعودسعد.
ای پیشه کرده نوحه به درد گذشته عمر
با خویشتن همیشه همیدون همی ژکی .
لؤلؤیی .
چنین گوید همیدون مرد فرهنگ
که شبدیز آمده ست از نسل آن سنگ .
نظامی .
گرایدون که آید فریدون به من
گرفتار گردد همیدون به من .
نظامی .
همیدون شیر اگر شیرین نبودی
به طفلی خلق را تسکین نبودی .
نظامی .
همیدون جام گیتی خوشگوار است
به اول مستی و آخر خمار است .
نظامی .
ز دانا بپرسید کاین چشمه چیست ؟
همیدون نگهبان این چشمه کیست ؟
نظامی .
وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر بازنستانی عطا را.
سعدی .
همیدون بود منفعت در نبات
اگر خواجه را مانده باشد حیات .
سعدی .