هند. [ هََ ] (اِ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون . (برهان )
: گشاده بر ایشان و بر کار من
به هر نیک و بد هند و هنجار من .
فردوسی .
|| (فعل ) یعنی هستند و موجودند. (برهان ). اند. صورتی از فعل بودن است برای جمع سوم شخص . هست مفرد آن است
: از مردخرد بپرس ازیرا
جز تو به جهان خردوران هند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 90).
با تو فردا چه بماند جز دریغ؟
چون برد میراث خوار آنچت که هند.
ناصرخسرو.