هند
نویسه گردانی:
HND
هند. [ هَِ ] (اِخ ) گروهی است از اولاد لوطبن حام بن نوح . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
هند. [ هََ ] (اِ) راه و طریق و هنجار و قاعده و قانون . (برهان ) : گشاده بر ایشان و بر کار من به هر نیک و بد هند و هنجار من . فردوسی . || (فعل ...
هند. [ هَِ ] (ع اِ) گله ٔ صد شتر یا اندکی زائد از صد یا اندکی کم از آن یا دو صد. ج ،اهند، اهناد، هنود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
هند. [ هَِ ] (اِخ ) پارسی باستان هندو ۞ همریشه با سند، در کتیبه های عیلامی هی ایندویش ۞ ، اوستا هندو، سنسکریت سینذو به معنی نهر، جویبار، رو...
هند. [ هَِ ] (اِخ ) (اقیانوس ...) نام دریای عظیمی است که در جنوب کشور هند و قاره ٔ آسیا قرار گرفته است و از مشرق به اقیانوس آرام می پیوندد...
هند. [ هَِ ] (اِخ ) دختر عتبةبن ربیعةبن عبدشمس بن عبدمناف . از زنان قریش و مادر معاویةبن ابی سفیان است . نیز از شاعره های عهد جاهلیت است و ا...
هند. [ هَِ ] (اِخ ) هندبن عمرو. از تابعین و از یاران علی بن ابیطالب بود و در جنگ جمل شرکت کرد و به دست ابن یثربی به سال 36 هجری کشته شد...
هند. ("ه" با آوای زبر)،(ا)، (زبان مازنی)، گودی، چاله. درمازدران در کنار پرچین هند کنده میشود تا پرچین بلندتر گردد و از ورود چارپایان در باغها بهتر پی...
ام هند. [ اُم ْ م ِ هَِ ] (اِخ ) کنیه ٔ خدیجه دختر خویلد زن رسول اکرم بود.(از ریحانة الادب ج 6 ص 258). و رجوع به خدیجه شود.
پسر هند. [ پ ِ س َ رِ هَِ ] (اِخ ) معاویه : داستان پسر هند مگر نشنیدی که از سرکشی او به پیمبر چه رسید.
جوز هند. [ ج َ / جُو زِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به جوز هندی شود.