اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هوادار

نویسه گردانی: HWʼDʼR
هوادار. [ هََ ] (نف مرکب ) هواخواه . (آنندراج ). دوست . طرفدار. مساعد. معاضد. (یادداشت بخط مؤلف ) :
چو هم دل بود او را هم درم بود
هوادار و هواخواهش نه کم بود.

فخرالدین اسعد.


هرکه طلبکار اوست روی نتابد به تیغ
وآنکه هوادار اوست بازنگردد به تیر.

سعدی .


هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان
بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند.

سعدی .


می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست .

سعدی .


از صبا هر دم مشام جان معطر می شود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است .

حافظ.


|| عاشق . شیفته . دلداده :
مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.

حافظ.


زلف دل دزدش ، صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران رهرو حیله ٔ هندو ببین .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
رضا بی شتاب
۱۳۹۰/۰۴/۰۳ Iran
0
0

به معنی پیروِ هوای نفس که ترکیبی فارسی و عربی است. در معراج نامه (دستنویس ۳۴۴۱ کتاب خانه ی ایاصوفیا، برگ ۳ ) آمده است: «و هرکه به معراج دوم منکر شود ــ که نبود یا به خواب بود نه به بیداری؛ یا گوید به دل بود نه به جان یا گوید به جان بود نه به دل و تن ــ آن کس هوادار بود و خبر مشهور را منکر شده باشد.»

نمونه ی دیگر از همان متن (برگ ۷): «و اگر هواداری بگوید که سینه ی رسول را بشکافتند، افگار نشد [گوئیم] گوش تو را سوراخ کردند، افگار نشد.»

عین همین ترکیب را ــ با معنای منفی ــ در چندین جای از کتاب ترجمه ی السوادالاعظم نیز می‌بینیم. برای نمونه در صفحه ی ۹۰ این متن آمده است: «و اما بدان که از پس عثمان، خلافت مر علی را بود ــ رضی‌الله عنه ــ و آن را خلیفتی حق بینی و آن را دوست داری و در وی طعن نکنی و در وی جز به نیکویی سخن نگویی تا مبتدع و هوادار نباشی.»

نیز در عنوان باب هشتم از کتاب انس‌التائبین (برگ ۵۷) آمده است: «الباب الثامن: می‌پرسند که هوا چیست و هوا‌دار کیست؟»


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.