اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هوء

نویسه گردانی: HWʼ
هوء. [ هََوْءْ ] (ع اِ) آهنگ و همت . || رای رسای درگذرنده در امور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هو. (اِخ ) در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است : یا هو؛ ای خدا. (یادداشت به خط مؤلف ). پنهانی است که مشاهده ٔ آن غیر را درست ...
حو. [ ح َوو ] (ع اِ) ظاهر و آشکار. (منتهی الارب ). بیّن . (اقرب الموارد): لا یعرف الحو من اللو؛ نشناسد ظاهر را از خفی . (منتهی الارب ) (اقرب ال...
حو. [ ح ُوو ] (ع اِ) ج ِ حَوّاء. (منتهی الارب ). رجوع به حواء شود. || ج ِ احوی . (ناظم الاطباء).
حو. (ع اِ صوت )زجر است بزان را. (منتهی الارب ). کلمه ای است که بدان گوسفند را زجر کنند و مصدر آن حوحاة است ، به معنی زجر کردن گوسفندان را ...
ژه هو. [ ژِ ] (اِخ ) نام ایالتی از ایالات چین به مساحت صد و نود و سه هزار کیلومتر مربع، دارای سه ملیون و پنجاه و پنج هزار تن سکنه . کرسی ...
پی هو. [ پ ِ هَُ ] (اِخ ) ۞ (شط ابیض ) نام شطی در چین که از «پی پینگ » و «تین تسن » گذرد و بخلیج «چه لی » ریزد و 450هزار گز درازا دارد.
ابی هو. [ اَ ] (اِخ ) (خداوند پدر من است ) نام دومین فرزند هارون برادر موسی .
کله هو. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
هو کردن . [ هََ / هُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) با هیاهو و اشتلم و دروغ و نسبت های ناروا و گاه دسته جمعی ، کسی را بد جلوه دادن و مایه ٔ آبروریزی او...
هو کشیدن . [هََ / هُو ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جراحت یا قرحه بدتر شدن . سیم کشیدن جراحت یا آب دزدیدن قرحه و ریش .- امثال : شاه خانم میزا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.