هور
نویسه گردانی:
HWR
هور. [ هََ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهلران شهرستان ایلام . دارای 180 تن سکنه ، آب آن از چشمه ها و محصول عمده اش غله و لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هور. [ هََ ] (ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری . || گمان بردن به چیزی . || بازگردانیدن از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ...
هور. (ع مص ) تهمت نهادن بر کسی در کاری . (منتهی الارب ). هَور. رجوع به هَور شود.
هور. (اِ) نامی است از نامهای آفتاب . (برهان ). خور. خورشید. شمس . شارق .ذکاء. شید. بیضا. سور (سانسکریت ). مهر : خداوند ماه و خداوند هورخداوند روز و...
هور. (اِخ ) نام یکی از نجبای معاصر با بهرام گور. (ولف ) : یکی نامه بنوشت بهروز هوربه نزد شهنشاه بهرام گور.فردوسی .
هور موسی . [ رِ سا ] (اِخ ) نام مردابی به خوزستان .
واژه ایست سریانی یا یونانی به معنای عالم برزخ . سرای موقتی پس از مرگ که پیش از دوزخ و بهشت باشد
هار و هور. [ رُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه ، سخت گرسنه . در غایت گرسنگی . مشتاق طعام .
مُرداب[۱][۲]، مانداب یا هور به جایی در طبیعت میگویند که آب در آن مانده و گیاهان کوتاه بیشتر از جنس علف و نی بر آن روییده باشد. مانداب گونهای تالاب ب...
چشمه ٔ هور. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . (ناظم الاطباء). کنایه از خورشید و نور آن . چشمه ٔ نور : نور گیتی فروز و چش...
دامان هور. (اِخ ) از شهرهای مصر. دارای 48هزار سکنه .