اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هووس

نویسه گردانی: HWWS
هووس . [ هََ ] (از ع ، اِ) هوس :
در قدح کن ز حلق بط خونی
همچو روی تذرو و چشم خروس
رزم بر بزم اختیار مکن
هست ما را به خود هزار هووس .

ابن یمین (از یادداشت مؤلف ).


و رجوع به هوس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
حوص . [ ح َ ] (ع اِ) معص . (منتهی الارب ). مغص . (اقرب الموارد): گویند انی اجدفی بطنی حوصاً و بوصاً و هر دو بیک معناست . (اقرب الموارد). || ...
حوص . [ ح َ وَ ] (ع اِمص ) تنگی در دنباله ٔ چشم یا در دنباله ٔ یک چشم و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ). || (مص ) تنگ شدن گوشه ٔ چش...
حوص . (ع ص ) ج ِ احوص . آنان که گوشه ٔ چشم ایشان تنگ باشد.
حوث . [ ح َ ] (ع اِ) رگ جگر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ترکهم حوث بوث و حوثاً بوثاً؛ متفرق و پراکنده و پریشان کرد ایشان را. (منتهی...
حوث . [ ح َ ث ُ ] (ع اِ) به معنی حیث باشد. لغت طائی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حیث شود.
هوس گوی . [ هََ وَ ] (نف مرکب )سوفسطایی . اهل سفسطه . (یادداشت مؤلف ) : شراب حکمت شرعی خورید اندر حریم دین که محرومند ازاین عشرت هوس گویان ...
همتای پارسی این دو واژه ی عربی، این است: ریژوکام rižo-kām (دری) ***فانکو آدینات 09163657861
هوس کیش . [ هََ وَ ] (ص مرکب ) که تبعیت از خواست دل و خواهانی گذرا دارد.
هوس گویی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) سفسطه .
هوس ران . [ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنكه در پی هوس باشد و بدنبال هوس برود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.