اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هیچ

نویسه گردانی: HYC
هیچ . (اِ، ص ، ق ) چیزی : در این صندوق جزجامه هیچ نبود. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آگه شدم که خدمت مخلوق هیچ نیست
هست از همه گزیر و ز اﷲ ناگزیر.

سوزنی .


پس بگفتند پند و هیچ نگفت
می کشیدند و او دگر می خفت .

اوحدی .


- به هیچ ؛ به چیزی :
از یاد تو غافل نتوان کرد به هیچم
سرکوفته مارم نتوانم که نپیچم .

سعدی .


- به هیچ داشتن ؛ به هیچ شمردن . به چیزی نشمردن : گفت بدانید که ما هیچ زن از آن ِ او نداریم و نبرده ایم و اگر برده بودیمی بگفتیمی و به هیچ داشتیمی . (اسکندرنامه ).
- به هیچ شمردن ؛ به چیزی شمردن :
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی .

سعدی .


گرت چو من غم عشقی زمانه پیش آرد
دگر غم همه عالم به هیچ نشماری .

سعدی .


- به هیچ گرفتن ؛ به چیزی نگرفتن . اعتناء نکردن :
تو روی از پرستیدن حق مپیچ
بهل تا نگیرند خلقت به هیچ .

سعدی .


- بی هیچ . رجوع به بی هیچ شود.
- هیچ داشتن ؛ چیزی نداشتن :
بگفتا من دلی پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .

عطار.


- هیچدان و هیچمدان ؛ نادان و بی علم . (آنندراج ) :
بسکه هر چیز از می شوق تو بیخود گشته اند
لب به توصیف تو بگشاده ست عقل هیچدان .

ظهوری (از آنندراج ).


|| یک :
تا همی خلق جهان را به جهان عید بود
هیچ عیدی که بود بی تو خداوند مباد.

فرخی .


گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری .

منوچهری .


- هیچ روز ؛ حتی یک روز.
- هیچ شب ؛ حتی یک شب .
- هیچگاه ؛ حتی یک گاه .
|| اصلاً. ابداً. هرگز. مطلقاً. به هیچ وجه . اسم بعداز هیچ غالباً مفرد آید :
که آخر بدین بارگاه مهی
نیامد ز بهرام هیچ آگهی .

فردوسی .


بخور می مخور هیچ اندوه و غم
که از غم فزونی نیاید نه کم .

فردوسی .


هیچ ندانم به چه شغل اندری
ترف همی غنچه کنی یا شکر.

ابوالعباس عباسی .


تو مکن هیچ درنگ ارچه شتاب از دیو است
که فرشته شوی ار هیچ در این بشتابی .

سوزنی .


ای شغال بی جمال و بی هنر
هیچ بر خود ظن طاوسی مبر.

مولوی .


|| باری . کرّتی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
از لطف بجایی ست که گر هیچ خرد را
پرسند که جان چیست خردگوید جان اوست .

سنایی .


|| برطرف شده و معدوم شده و لاشی ٔ. (برهان ). معدوم . (آنندراج ) :
این همه هیچ است چون می بگذرد
تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار.

سعدی .


- هیچ شدن ؛ معدوم شدن . نیست شدن . فنا شدن .
- || بی اثر گشتن . در حکم نیست و معدوم درآمدن :
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد.

سعدی .


|| ذره ای . کمترین مقداری . اندکی . کمی . یک ذره . کنایه از اندک و قلیل و کم . (برهان ) (آنندراج ) :
وگر هیچ خوی بد آرد پدید
بسان پدر سرْش باید برید.

فردوسی .


گر هیچ سخن گویم با تو ز شکر خوشتر
صد کینه به دل گیری صد اشک فروباری . ۞

منوچهری .


نه در جهان جلال چون جلال او
نه هیچ کبریا چو کبریای او.

منوچهری .


کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.

عسجدی .


نان کشکین اگر بیابم هیچ
راست گویی زلیبیا باشد.

مسعودسعد.


گر آرد ملک هیچ بخشایشی
رساند بدین کشور آسایشی .

نظامی .


- هیچ شمردن ؛ حقیر و ناچیز شمردن .
- هیچ کس ؛ ناکس . (غیاث اللغات از مصطلحات ). بی سروپا. دنی . فرومایه . تمام بی ارز : قل بن قل ؛ هیچ کس پسر هیچ کس . (مهذب الاسماء).
که صواب این است و راه این است و بس
کی زند طعنه مرا جز هیچ کس .

مولوی .


مکن نماز بر آن هیچ کس که هیچ نکرد
که عمر بر سر تحصیل مال کرد و نخورد.

سعدی .


چند چون گل هوس بزم خسان خواهی کرد
چند هم صحبتی هیچ کسان خواهی کرد.

ملک قمی (از آنندراج ).


- || احدی . کسی . یک تن . کس . دیاری :
خویشتن پاک دار بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش .

رودکی .


چو تو نیست اندر جهان هیچ کس
جهاندار دانش تو را داد و بس .

دقیقی .


که نگشاید این دست من هیچ کس
بجز جفت گلشهر در دهر و بس .

فردوسی .


سرانجام از او بهره خاک است و بس
رهایی نیابد از آن هیچ کس .

فردوسی .


تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچ کس مر تو را نباشد هیچ .

سنایی .


یا نبد هیچ کس از باده فروشان بیدار
یا چو من هیچ کسم هیچ کسم در نگشود.

نظامی .


|| گاهی :
چون با دگری من بگشایم تو ببندی
ور با دگری هیچ ببندم تو گشایی .

منوچهری .


پوستین سازی مر دیده ٔ خود را مانا
تا به دی نفسرد ار هیچ به صحرا مانی .

سوزنی .


|| احیاناً. اتفاقاً. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هیچ گر ازچشم بد بر تو گزندی رسد
خال رخ تو ز تو دفع کند آن گزند.

سوزنی .


گر هیچ به سیب زنخش بازرسی
باری بررس که نرخ شفتالو چیست .

شمس الدین قندهاری .


|| برای استفهام و به معنی هل عربی . آیا: هل لنا من شفعاء. (قرآن 53/7)؛ هیچ شفیعان هستند ما را؟ || در حقیقت . واقعاً. فی الواقع. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
گفتی احول یکی دو بیند چون
من نبینم از آنچه هست فزون
احول ار هیچ کج شمارستی
بر فلک مه که دوست چارستی .

سنایی .


- امثال :
تا نپرسندت مگر از هیچ باب .
در هیچ مپیچ .
هیچ بده را به هیچ بستان کاری نیست .
هیچ بودی هیچ خواهی شد هم اکنون هیچ باش .

عطار.


هیچ دویی نیست که سه نشود .
هیچ گنجشک نگردد چو عقاب .

ادیب صابر.


هیچ معشوق رانبوده وفا .

ادیب صابر.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هئچ . [ هََ ءِ ] (اوستایی ، مص ) ۞ در زبان اوستا به معنی آب پاشیدن یا آب ریختن و تر کردن به کار رفته . در تفسیر اوستا واژه ٔ هئچ در پهلوی به...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.