یاد آمدن . [ م َ دَ] (مص مرکب ) بازدانستن چیزی که فراموش شده باشد. (از آنندراج ). به خاطر آمدن . به ذهن خطور کردن . به حافظه گذشتن . به خاطر گذشتن . متذکر شدن . فراموش شده ای را متذکر شدن . در ذکر آمدن . بر خاطر گذشتن . مقابل از یاد رفتن
: عبداﷲبن عتبه شمشیر بالا برد که زن را بکشد یادش آمد که مصطفی صلی اﷲ علیه و سلم او را گفته بود که زنان مکشید... (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
بگویم به تو هر چه آید ز پند
سخن چند یاد آمدم سودمند.
فردوسی .
همه شهر توران گریزان چو باد
کسی را نیامد بروبوم یاد.
فردوسی .
نیامد به یادت همی رنج من
سپاه من و کوشش و گنج من .
فردوسی .
بکردار خوابیست این داستان
که یاد آید از گفته ٔ باستان
فردوسی .
بزد گردن غم به شمشیر داد
نیامد همی بر دل از مرگ یاد.
فردوسی .
ببودند یک هفته زینگونه شاد
کسی را نیامد غم و رنج یاد.
فردوسی .
که روشن جهان بر تو فرخنده باد
مبادا که پند من آیدت یاد.
فردوسی .
چو دیدم ترا یادم آمد زریر
سپهدار اسب افکن نره شیر.
فردوسی .
ز گوهر مرا در دل اندیشه خاست
که یاد آمدم آن سخنهای راست .
فردوسی .
سیاوش به ایوان خرامید شاد
به مستی ز ایران نیامدش یاد.
فردوسی .
مده کار کرد نیاکان به باد
مبادا که پند من آیدت یاد.
فردوسی .
مگر زین پرستنده کام آمدت
که چون دیدیش یاد جام آمدت .
فردوسی .
بدانگاه یاد آمدت راستی
که ویران شود کشور از کاستی .
فردوسی .
ز چندین بزرگان خسرونژاد
نیامد کسی بر دل شاه یاد.
فردوسی .
و مرا که بوالفضلم دو حکایت نادر یاد آمد در اینجا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
26). ذکر وحشت اندر محل قربت وحشت باشد و تایب را باید که از خودی خود یاد نیاید گناهش چگونه یاد آید. (کشف المحجوب هجویری ص
382).
یاد نیاید ز طاعت و نه ز توبه
اکنون کت تن ضعیف نیست ، نه بیمار.
ناصرخسرو.
بر خاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانه ام یاد آمد و نز گلشن و منظر.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 174).
آن کردی از فساد که گر یادت آید آن
رویت سیاه گردد و تیره شود ضمیر.
ناصرخسرو.
آنگه که روز خویش ببیند تعب فروش
نه رحم یادش آید نه لهو و نه طرب .
ناصرخسرو.
بس باد جهد سرد ز که لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آیدش از روز جوانیش .
ناصرخسرو.
بوقت مجلس علمی به خواب اندر شود چشمت
چو بیرون آمدی در وقت یاد آیدت صد دستان .
ناصرخسرو.
شاد کی باشد در این زندان تاری هوشمند
یاد چون آید سرود آن را که تن داردش تب .
ناصرخسرو.
چنان بگریم کم دشمنان ببخشایند
چو یادم آید از دوستان و اهل وطن .
مسعودسعد.
نیز دل تو ز مهر من نکند یاد
هیچ ترا یاد ناید از من غمخوار.
مسعودسعد.
نیاید هیچ از انصاف تو یادم
به بی انصافیت انصاف دادم .
نظامی .
جهان تاختن باز یاد آمدش
خطرناکی رفته باد آمدش .
نظامی (اقبالنامه ص 215).
چون ز کار وزیرش آمد یاد
دست از اندیشه برشقیقه نهاد.
نظامی .
نی حراره یادش آید نی غزل
نی ده انگشتش بجنبد در عمل .
مولوی .
هرچ روزی داد و ناداد آیدم
او ز اول گفته تا یاد آمدم .
مولوی (مثنوی ج 1 ص 105).
یادم آمد قصه ٔ اهل سبا
کز دم احمق صباشان شد وبا.
مولوی .
چندانکه مرا شیخ اجل ... ابوالفرج بن جوزی بترک سماع فرمودی عنفوان شبابم غالب آمدی ... به خلاف رای مربی قدمی برفتمی وز سماع و مجالست حظی برگرفتمی و چون نصیحت شیخم یاد آمدی گفتمی ... (گلستان ).
ای که هرگز فرامشت نکنم
هیچت از بنده یاد می آید.
سعدی .
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
سعدی .
توبه کردم از این سخن چو مرا
یاد آن یار دلستان آمد.
سعدی .
دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت
وز گفته ٔ خود هیچ نیامد یادت .
سعدی .
بیاد آید آن لعبت چینیم
کند خاک در چشم خود بینیم .
سعدی .
تنم می بلرزد چو یاد آیدم
مناجات شوریده ای در حرم .
سعدی .
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار گل .
سعدی .
جان من ، جان من فدای تو باد
هیچت از دوستان نیاید یاد.
سعدی .
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید.
سعدی .
یاری که با قرینی الفت گرفته باشد
هر وقت یادش آید تو دمبدم به یادی .
سعدی .
من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاد
در قید او که یاد نیاید نشیمنم .
سعدی .
که گردد درونش به کین تو ریش
چو یادآیدش مهر و پیوند خویش .
سعدی .
عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد
بیا بیا که ز تو کار من بجان آمد.
؟ (از تاریخ سلاجقه ٔکرمان ).
مطرب از گفته ٔ حافظ غزلی نغز بخوان
تا بگویم که ز عهد طربم یاد آمد.
حافظ.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو.
حافظ.
|| در شواهد زیرین معنی مطلق اندیشه کردن است و تصور امری را که هنوز واقع نشده است نمودن
: بکشت [ سیاوش را ] و ز فرجام نامدش یاد.
فردوسی .
چو آگاه شد زان سخن هفتواد
از ایشان به دل در نیامدش یاد.
فردوسی .
چو شد ز آفرین نیز آن شاه شاد
بدل آمد اندیشه ٔ راه یاد.
فردوسی .
بکشتی و نامدت از این روز یاد
چو تو شاه بیداد گرخود مباد.
فردوسی .
-
امثال :
فیل را یاد آمد از هندوستان . (امثال و حکم ج
2 ص
1151).
مشتی که پس از جنگ بیاد آید بسر خود باید کوفت . (امثال و حکم ج
3 ص
1712).
|| در بیت زیرین معنی منتقل شدن بقرینه ٔ چیزی به چیزی دهد
: همی یاد شرم آمد از رنگ اوی
همی بوی ناز آمد از چنگ اوی .
فردوسی .
-
با یاد آمدن ؛ بخاطر آمدن
: هر آن ساعت که با یاد من آید
فراموشم شود موجود و معدوم .
سعدی .
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب بفریاد آمد.
حافظ.