یاقوت
نویسه گردانی:
YAQWT
یاقوت . (اِخ ) ابن عبداﷲ ابوالدر رومی ملقب به مهذب الدین ، شاعر مشهور مولی ابی منصور جیلی تاجر، درگذشته به سال 622 هَ . ق . به کسب دانش اشتغال یافت و در ادب بیشتر کوشید و قریحه خود را در نظم آزمایش کرد و درآن فن مهارت یافت . یاقوت در مدرسه ٔ نظامیه بغداد اقامت داشت . ابن الذهبی گوید وی در بغداد نشو و نما یافته قرآن عزیز را حفظ کرده و چیزی از ادب آموخته و خطی نیکو داشته و به سرودن شعر پرداخته است و بیشتر اشعار وی در غزل و عشق و یا دوستی است . چون اشعار وی دلپذیر بود مردم آنها را حفظ میکردند. سپس ابن الذهبی اشعاری از وی نقل می کند. (از وفیات الاعیان ص 347).
واژه های همانند
۴۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
یاقوت سان . (ص مرکب ) مانند یاقوت سرخ : فلک چون جام یاقوتین روان کردز جرعه خاک را یاقوت سان کرد.نظامی .
یاقوت سنج . [ س َ ] (نف مرکب ) اندازه گیرنده و سنجنده ٔ یاقوت : همان گوهری جام یاقوت سنج کلیدی است بر قفل بسیار گنج .نظامی .
یاقوت فام . (ص مرکب ) به رنگ یاقوت سرخ . یاقوت رنگ : بیامد از آنجایگه شادکام رخ از خرمی گشته یاقوت فام . فردوسی .به دیباچه بر اشک یاقوت فا...
یاقوت پوش . (نف مرکب ) آنکه یاقوت یا عقیق پوشیده باشد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) پوشیده از یاقوت . || غرق در بوسه . (به مناسبت شبا...
یاقوت رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ یاقوت . سرخ : داغها چون شاخه های بسد یاقوت رنگ هر یکی چون ناردانه گشته اندر زیر نار. فرخی .مگر چو پرده ٔ...
یاقوت بار. (نف مرکب ) که یاقوت از آن می بارد : بیا ساقی آن آب یاقوت واردرافکن بدان جام یاقوت بار ۞ . نظامی . || اشک خونین بارنده . اشکبا...
یاقوت پاش . (نف مرکب ) پاشنده ٔ یاقوت : بگرد جهان این خبر گشت فاش که شد کان یاقوت یاقوت پاش .نظامی .
افسر یاقوت . [ اَ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید باشد. (آنندراج ).
یاقوت فروغ . [ ف ُ ] (ص مرکب ) چیزی که فروغ یاقوت داشته باشد. (آنندراج ). چیزی که آب و رنگ آن مانند یاقوت باشد. (ناظم الاطباء) : در هوای ...
یاقوت نشان . [ ن ِ ] (ن مف مرکب ) یاقوت نشانیده . هر چیز که در آن یاقوت نشانده باشند (معنی صفت مفعولی را رساند). مرصع به یاقوت . || مجازاً ...