یخ کردن . [ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک سرد شدن . (ناظم الاطباء). یخ بستن . بسته شدن آب و موج و مانند آن . (از آنندراج )
: شود افسرده صاف دل ز سکون
آب یخ می کند چو استاده ست .
شفیع اثر (از آنندراج ).
|| سرد شدن . گرمی از دست دادن : نهار یخ کرد. غذا یخ کرد. (یادداشت مؤلف ). || در تداول عامه ، چاییدن . از دست دادن حرارت طبیعی . نفوذ کردن سرما در اندامی : پاها و دستهایم یخ کرد. || بی رونق شدن .
-
بازار کسی یخ کردن ؛ سرد شدن بازار او. از رونق افتادن بازار وی . (یادداشت مؤلف ).