یزک دار. [ ی َ زَ ] (نف مرکب ) سردار پیشقراولان و رئیس پاسبانان . (ناظم الاطباء). سالار و رئیس فوج . (آنندراج ). سردار فوج . طلیعه . (غیاث )
: یزکداری ز لشکرگاه خورشید
عنان افکند بر برجیس و ناهید.
نظامی .
کمین سازان محنت برنشستند
یزکداران طاقت را شکستند.
نظامی .
برون شد یزکداردشمن شناس
یتاقی کمر بست بر جای پاس .
نظامی .
و رجوع به یزک شود.