اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

یک

نویسه گردانی: YK
یک . [ ی َ ] (ص ، اِ) فرد و یکه . || رسم و دستور و عادت و قاعده و قانون . || بزرگوار. || وزغ و غوک . (ناظم الاطباء). اما در این معنی دگرگون شده ٔ کلمه ٔ پک است . (یادداشت مؤلف ). || کیک . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
یک پول . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) واحد پول در دوران قاجاریه معادل نیم شاهی ، و شاهی یک بیستم قران است : یک پول جگرک سفره قلمکار نمیخواد. (یا...
هشت یک . [ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یک هشتم . یکی از هشت بخش هر چیزی . ثُمن . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح فقه ) ارثی که زن صاحب اولاد از ...
هفت یک . [ هََ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) یکی از هفت بخش چیزی . سبع. (یادداشت مؤلف ).
یک باد. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، به معنی برابر و مساوی . یک نواخت . هم باد. (یادداشت مؤلف ). در یک امتداد.
یک بار. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) دفعه ٔ واحد. یک هنگام . (ناظم الاطباء). یک دفعه . یک نوبت . یک کرت : چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بارگرم ز دس...
یک بسی . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ق مرکب ) به معنی یک بارگی باشد. (برهان ) (آنندراج ). یک بارگی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ) (ناظم ال...
یک برگ . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص مرکب ) بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء).
یک بری . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ) یک وری . کج و وریب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و وریب شود.
یک بدو. [ ی َ / ی ِ ب ِدُ ] (ق مرکب ) کلمه ای است که افاده ٔ معنی به یک ناگاه و ناگهان و غافل می کند. (برهان ) (آنندراج ). یک دفعه .یک بارگی . ...
یک لول . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) نوعی تفنگ شکاری که یک لوله دارد. (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۲۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.