اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

یک

نویسه گردانی: YK
یک . [ ی َک ک ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (آنندراج ) (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ). شهری است به مغرب و از دژهای مرسیه است و از آنجا تا یک 45 میل مسافت باشد و ابوبکر یحیی بن سهل یکی ، هَجّاء عرب که به سال 660 هَ . ق .درگذشته بدانجا منسوب است . و مقریزی در بعضی از یادداشت های خود نام آن را آورده است . (از تاج العروس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
یک رو. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک روی . مخلص صادق و بی نفاق که در حضور و غیبت نیک گوید. (آنندراج ) (غیاث ). که نفاق نورزد. که منافق نیست ....
یک رای . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک رأی .هم رای . با عقیده ٔ واحد. یکدل و یکزبان : از رضای او نتابند و مر او را روز جنگ یکدل و یک رای باشندو مو...
یک روی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک رو. دارای یک روی . (ناظم الاطباء). مقابل دوروی . یک رویه : باغی است بدین زینت آراسته از گل یک سو گل دو...
یک ریز. [ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) متصل . پیوسته . دائم . مدام . پیاپی . پشت هم . (یادداشت مؤلف ). پشت سرهم . پی درپی : او یک ریز حرف زد.
یک زخم . [ ی َ / ی ِ زَ ] (ص مرکب ) کسی که به یک زخم کار دشمن تمام کند. (آنندراج ). که به یک ضرب کار کسی را تمام کند. واحد یموت : می و ...
یک زخم . [ ی َ / ی ِ زَ ] (اِخ ) لقب سام بن نریمان است ، چون او اژدهایی را به یک زخم کشته بود به آن ملقب گشت . (فرهنگ جهانگیری ). لقب سا...
یک زده . [ ی َ / ی ِ زَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در یک قاعده و در یک خط. (ناظم الاطباء). اما محتمل است که دگرگون شده ٔ یک رده باشد. (یادداشت مؤلف...
یک دوم . [ی َ / ی ِ دُ وُ / دُوْ وُ ] (اِ مرکب ) نصف . نیم . نیمه . از دو یکی . یک جزء از دو جزء. (یادداشت مؤلف ).
یک دهم . [ ی َ / ی ِ دَ هَُ ] (اِ مرکب ) ده یک . یک جزء از ده جزء. یک بخش از ده بخش چیزی یا عددی . عُشر. (از یادداشت مؤلف ).
یک ذره . [ ی َ / ی ِ ذَرْ رَ / رِ ] (ق مرکب ) مقدار بسیار خرد و اندک . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۲۷ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.