یک
نویسه گردانی:
YK
یک . [ ی َک ک ] (اِخ ) شهری است به مغرب . (آنندراج ) (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ). شهری است به مغرب و از دژهای مرسیه است و از آنجا تا یک 45 میل مسافت باشد و ابوبکر یحیی بن سهل یکی ، هَجّاء عرب که به سال 660 هَ . ق .درگذشته بدانجا منسوب است . و مقریزی در بعضی از یادداشت های خود نام آن را آورده است . (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۲۶۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۴ ثانیه
یک نبش . [ ی َ / ی ِ ن َ ] (ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، آجر یا خشتی که یک سوی قطر آن صاف و هموار و بی شکستگی باشد. (یادداشت مؤلف ). مقابل ...
یک نسق . [ ی َ / ی ِ ن َ س َ ] (ص مرکب ) یک دست . یک نواخت . (یادداشت مؤلف ). || بریک روش . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یک نواخت شود.
یک نفر. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) کسی . شخصی . (ناظم الاطباء).
یک گاه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد) خانه ٔ اول نرد که برای برداشتن یک مهره از آن یک خال باید. (یادداشت مؤلف ) : امیر دو مهره ...
یک گره . [ ی َ / ی ِ گ ِ رِه ْ ] (ص مرکب )کنایه از موافق و مثل و مانند هم و متفق باشد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). یک رای . یکدل . یک زب...
یک کله . [ ی َ / ی ِ ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ق مرکب ) بی مکث . بی درنگ . بی وقفه : تب کرد و یک کله افتاد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یکسره شود.
یک قدر. [ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) دارای یک مقدار و یک اندازه و یک قیمت و یک رتبه . (ناظم الاطباء). هم قدر. هم اندازه . || (ق مرکب ) یک ق...
یک قبا.[ ی َ / ی ِ ق َ ] (ص مرکب ) یک لاقبا. درویش . فقیر. (یادداشت مؤلف ). که فقط یک قبا بر تن دارد : به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم که حم...
یک قلم . [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ](ص مرکب ، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از تمام ...
یک سخن . [ ی َ / ی ِ س ُ خ ُ / خ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یک کلام . یک حرف . (یادداشت مؤلف ). بی سخن گفتن و چانه زدن : بعد از قعود و قیام و س...