یک پهلو. [ ی َ
/ ی ِ پ َ ] (ص مرکب ) لجوج . (ناظم الاطباء). لجباز. یک دنده . مستبد برأی . ستیهنده . سِمِج . (یادداشت مؤلف )
: چرا بازوبه قتلم می گشایی
چو تیغ از ناز یک پهلو چرایی .
کلیم (از آنندراج ).
برنمی آید کسی با خوی یک پهلوی تو
هست یک پهلوتر از خوی جوانان خوی تو.
صائب (از آنندراج ).
دل خسته و بسته ٔ مسلسل مویی ست
خون گشته و کشته ٔ بت هندویی ست
سودی ندهد نصیحتت ای واعظ
این خانه خراب طرفه یک پهلویی ست .
؟ (از یادداشت مؤلف ).
-
به یک پهلو افتادن ؛ یک پهلو افتادن . (آنندراج ). رجوع به ترکیب یک پهلو افتادن شود.
-
یک پهلو افتادن ؛ به یک پهلو افتادن . یک رو بودن بر کار و به هیچ وجه از آن درنگذشتن . (آنندراج ).
|| یک وضع. یک قرار. یک جهت . (آنندراج ). || یک رو. (آنندراج ). یک روی . یک رنگ . مقابل دوپهلو و دورنگ و دوروی . || (اصطلاح عامیانه ) حالت دراز کشیدن و قرارگیری بر روی یکی از پهلوها. (از فرهنگ لغات عامیانه ). یک بری . یک بر. یک ور.