یک زمان . [ ی َ
/ ی ِ زَ ] (ق مرکب ) دمی . لحظه ای . زمانی .اندک زمانی . مدت کمی . (یادداشت مؤلف )
: خِرَد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان .
فردوسی .
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی .
فردوسی .
به کوپال و تیر و به گرز و کمان
بگشتند گردنکشان یک زمان .
فردوسی .
ده شیر به رزم یک زمان کشت
ده گنج به بزم یک عطا کرد.
مسعودسعد.
پیرامن سرای او فراگرفتند و او با خواص خویش یک زمان به مدافعت ایشان بایستاد و عاقبت هزیمت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
387).
نبودی یک زمان بی یاد دلدار
وز آن اندیشه می پیچید چون مار.
نظامی .
که با من یک زمان چشم آشنا باش
مکن بیگانگی یک دم مرا باش .
نظامی .
الا گر طلبکار اهل دلی
ز خدمت مکن یک زمان غافلی .
سعدی (بوستان ).
|| (ص مرکب ) هم عصر. (آنندراج ). هم عهد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). معاصر. هم زمان . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فیزیک ) حرکات و اثراتی که در زمان واحد با هم حادث شوند. اعمال و یا عکس العملهایی که همزمان با هم انجام شوند یا بروز کنند. همزمان .
۞