یکسره . [ ی َ
/ ی ِ س َ رَ
/ رِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مجرد. تنها. منفرد و بدون همسر. (ناظم الاطباء). || تنها برای یک سر. برای رفتن تنها بی بازگشت . مقابل دوسره . (یادداشت مؤلف ). || کاملاً. بالمره . (یادداشت مؤلف )
: یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری .
منوچهری .
|| یک طرفه . یک طرفی . فیصله یافته . تمام شده .
-
یکسره شدن ؛ پایان یافتن و بر کسی قرار گرفتن کار
: نوشتند نامه به هر کشوری
به هر نامداری و هر مهتری
که شد ترک و چین شاه را یکسره
به آبشخور آمد پلنگ و بره .
فردوسی .
-
یکسره کردن ؛ به نحوی خاتمه دادن کاری را: با شمشیر دوسره کار را یکسره کنیم .(یادداشت مؤلف ). قطع و فصل کردن . به انجام رساندن .از حالت بلاتکلیفی درآوردن .
|| یک بارگی . (ناظم الاطباء). یک باره و یک بارگی . (آنندراج ) (برهان ). یکسر. یکرهه . تماماً. از سر تا بن . سراسر. سرتاسر. از ابتدا تا انتها. (یادداشت مؤلف )
: گل صدبرگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب
این همه یکسره تمام شده ست
نزد تو ای بت ملوک فریب .
رودکی .
کمان گروهه ٔ زرین شده محاقی ماه
ستاره یکسره غالوکهای سیم اندود.
خسروانی .
جهان را کند یکسره زیر پی
بباشد سزاوار دیهیم کی .
دقیقی .
عنان را بپیچید بر میسره
زمین شد چو دریای خون یکسره .
فردوسی .
همه یکسره نیز جنگ آوریم
بدو دشت پیکار تنگ آوریم .
فردوسی .
جهانی پر از داد شد یکسره
همی روی برگاشت گرگ از بره .
فردوسی .
چو نان را بخوردن گرفت اردشیر
بیامد همانگه یکی تیز تیر
نشست اندر آن پاک فربه بره
که تیر اندر آن غرق شد یکسره .
فردوسی .
شکر جست و بادام و مرغ و بره
که آرایش خوان کند یکسره .
فردوسی .
بیاراست با میمنه میسره
تو گفتی زمین کوه شد یکسره .
فردوسی .
دشوار جهان گشته بر او یکسره آسان
و آسان جهان بر دل بدخواهش دشوار.
فرخی .
دگر نخواهم گفتن همی سرود و غزل
که رفت یکسره
۞ مقدار و قیمت سرواد.
لبیبی .
گرد کردند سرین محکم کردند رقاب
رویها یکسره کردند به زنگار خضاب .
منوچهری .
در این بیم بودند و غم یکسره
که گشتاسب زد ویله ای از دره .
اسدی .
فکندندشان تن به ره یکسره
سرانْشان زدند از بر کنگره .
اسدی (گرشاسب نامه ص 227).
کار جهان همچو کار بیهش و مستان
یکسره ناخوب و پر ز عیب و عوار است .
ناصرخسرو.
هرگز ملکی ملک به بیگانه نداده ست
شو نامه ٔشاهان جهان یکسره برخوان .
ناصرخسرو.
از دیدن دگردگر آیینش
دیگر شده ست یکسره آیینم .
ناصرخسرو.
خلق همه یکسره نهال خدایند
هیچ نه برکن از این نهال و نه بشکن .
ناصرخسرو.
میش و بز و گاو و خر و پیل و شیر
یکسره زین جانور اندر بلاست .
ناصرخسرو.
دشمن عدلند و ضد حکمت اگرچند
یکسره امروز حاکمند و معدل .
ناصرخسرو.
چونکه به جای تو دراین چرخ پیر
خلق به جان یکسره ناایمن است .
ناصرخسرو.
به درگاه ما یکسره سر نهید
هلاک سر خویش بر در نهید.
نظامی .
|| مستقیماً. مستقیم . (یادداشت مؤلف )
: بدین سان گرانمایه های سره
فرستاد با قاصدی یکسره .
نظامی .
|| دو دوست که دارای یک فکر و اندیشه باشند. || یک باره و یک دفعه . (ناظم الاطباء). || نقشه ای از نقشه های قالی . (یادداشت مؤلف ). || در بیت زیر ترکیب یکسره شدن ظاهراً به معنی همدست شدن و برابر شدن آمده است . یکی شدن . یکسان شدن (در عمل و کار)
: آنچه دزدان را رای آمد بردند و شدند
بُد کسی نیز که بادزد همی یکسره شد.
لبیبی (از تاریخ بیهقی ).
|| همگی . جملگی . همه . بدون استثناء. (یادداشت مؤلف )
: همه یکسره کدخدای دهید
زن و مرد بر مهتران بر مهید.
فردوسی .
سپه یکسره دست برداشتند
نیایش از اندازه بگذاشتند.
فردوسی .
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.
فردوسی .
یکسره میره همه باد است و دم
یکدله میره همه مکر و مری ست .
حکیم غمناک .
بهانه قضا و قدر دان و بس
همه بیش و کم یکسره در قضاست .
ناصرخسرو.
آنها کجا شدند و کجا اینها
زین بازپرس یکسره دانا را.
ناصرخسرو.
آزاد و سرفرازی چون سرو غاتفر
بر خواجه زادگان سمرقندیکسره .
سوزنی .
زانکه جهان یکسره گردد خراب
گر ببری سلسله ٔ آسمان .
خاقانی .
هر سر مه به برج تو بچه ٔ نو برآورد
یکسره برج او شود قصر دوازده دری .
خاقانی .
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل .
حافظ.