یکه سوار. [ ی َک ْ ک َ
/ ک ِ
/ ی ِک ْ ک َ
/ ک ِ س َ ] (ص مرکب ) یک سوار. یک سواره . کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج ). کسی که در سواری مفرد و یگانه باشد. (ناظم الاطباء). سوار بی نظیر و عدیل در سواری . (یادداشت مؤلف ). شهسوار. تک سوار
: گرچه بر اسب جفا یکه سواری بمتاز
که دلم چنگ در آن گوشه ٔ فتراک زده ست .
سیدحسن غزنوی .
یکه سوار جلوه را صف شکن دو کون کن
میرشکار غمزه را رخصت ترکتاز ده .
مخلص کاشی (از آنندراج ).
|| یکه تاز. (آنندراج ). بهادر و شجاع و دلیر. (ناظم الاطباء).