غذا
نویسه گردانی:
ḠḎʼ
قوت؛ چیزی که برای رفع گرسنگی میخورند
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غضا. [ غ َ ] (اِخ ) زمینی در دیار بنی کلاب است و در آنجا وقعه ای مربوط به ایشان رخ داده است . (از معجم البلدان ).
غضا. [ غ َ ](اِخ ) وادیی است در نجد. اعرابیی گوید : یقر بعینی أن اری رملة الغضااذا ظهرت یوماً لعینی قلالهاو لست و ان احببت من یکسن الغضا...
غضا. [ غ ُض ْ ضا ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عامربن ربیعة. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قذا. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَذاءَة. رجوع به قذاءة شود.
قذاء. [ ق ِ ] (ع مص ) مقاذاة. پاداش دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند: قاذتیه مقاذاتاً وقذاء؛ پاداش دادم آن را. (منتهی الارب ) (آنن...
قذع . [ ق َ ] (ع مص ) دشنام دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد): قذعه قذعاً؛ دشنام داد او را و سقط گفت . (منتهی الارب ). || زدن ب...
قذع . [ ق َ ذَ ] (ع اِمص ) فحش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). پلیدی زبان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || پلیدی . (منتهی الارب ) (...
قضا. [ ق َ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از این باب است : قضی ربک ۞ ؛ ای امر و حکم ربک . (منتهی الا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
غزاء. [ غ َزْ زا ] (ع ص ، اِ) نسبت و مبالغه است در غزوه . (انساب سمعانی ). صیغه ٔ مبالغه از غزو به معنی بسیار غزوکننده و جنگنده : و کان ال...