۳۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
خوش کار. [ خوَش ْ/ خُش ْ ] (ص مرکب ) آنکه کار نکو کند. با کار خوش .
خیش کار. (ص مرکب ) زارع . زراعت کننده . آنکه زراعت کند. (یادداشت مؤلف ).
دغل کار. [ دَغ َ ] (ص مرکب ) حیله باز و مکار. دغلباز : زآنکه این مشتی دغل کار سیه دل ، تا نه دیر ۞ همچو بید پوده می ریزند درتحت التراب .عطار.
رزم کار. [ رَ ] (ص مرکب ) کاردان جنگ . (لغت ولف ). جنگاور. رزمجوی . (فرهنگ فارسی معین ) : چنین گفت کاکنون جز از رزمکارچه مانده ست با گرد اسف...
رقم کار. [ رَ ق َ ] (ص مرکب ) کسی که پیشه اش رقم زدن و نشان کردن حروف و علامت است . || نویسنده . محرر. (آنندراج ). نویسنده . کاتب . (فرهنگ...
رنگ کار. [ رَ ] (ص مرکب ) آنکه دیوارها و در و پنجره ها را رنگ کند. نقاش . || مزور. نیرنگ ساز. محیل و چاره ساز : نگه کردگرسیوز رنگ کارز گفت سیا...
ساز کار. [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلت کار. آلات اهل صنایع. (شعوری ج 2 ورق 59). آلت طرب و ساز آلت کار و صنعت . (ناظم الاطباء). دست افز...
سیه کار. [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان ) (آنندراج ). فاسق . بدکار. (غیاث اللغات ). فاسق فاجر و ...
شاد کار. (ص مرکب ) شادکام و خوشحال . (فرهنگ نظام ). رجوع به شادگار شود : تو شادی کن ار شادکاران شدندتو با تاجی ار تاجداران شدند. نظامی (از ...
کار نیک . [ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خصله . (دهار). معروف . حسنه .