مهمد
نویسه گردانی:
MHMD
اگر بهناچار حرفی عربی بر زبان رانند آن را به مخرجی نزدیک ببرند، یا سوی حرفی که طعمی از آن عربی به آن داده باشند، چنانکه حاء را به هاء برمیگردانند و به جای محمد میگویند مهمد.
واژه های همانند
۱,۰۱۲ مورد، زمان جستجو: ۲.۴۷ ثانیه
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) منوکه . رجوع به شمس الدین تاج الافاضل نسوی شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میانجی . کنیت او ابوعبداﷲ و متخلص به عطار. شاعر فارسی است . رجوع به عطار ابوعبداﷲ... شود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میبدی . رجوع به ابومنصور خطیرالملک شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میرزاسید محمد طباطبائی ، معروف به سنگلجی . رجوع به طباطبائی در همین لغت نامه و رجال بامداد ج 3 ص 279 شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میرزا محمد طبیب معروف به حکیم قُبُلی ̍ ۞ پسر عبدالصبور آذربایجانی ، از فضلا و ادبا و اطباء و معاصرین عباس میرز...
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناظم الاسلام کرمانی . رجوع به ناظم الاسلام کرمانی در همین لغت نامه و رجال بامداد ج 3 ص 278 شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) میرزا محمد دکتر یا دکتر محمدخان کرمانشاهی ، معروف به کفری فرزند پیر محمدزار. در 1245 هَ . ق . در کرمانشاه زاده ش...
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصر... رجوع به ناصر محمد قایتبای شود.
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصرالدین ، ملقب به روشن اختر. دوازدهمین از سلاطین بابری هند (1131 - 1161 هَ . ق .) وی با نادرشاه افشار جنگیده...
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ناصرالدین محمد.رجوع به ناصرالدین محمد ملقب به الملک الکامل شود.