اجازه ویرایش برای همه اعضا

لَعل

نویسه گردانی: LʽL
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
لعل آباد. [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در پنج هزارگزی باختری ماهیدشت . دامنه ، سردسیر و دار...
لال چاه . (اِخ ) موضعی به جنوب شرقی سیستان .
لال بنک . [ ب ِ ] (اِخ ) ۞ نام کرسی بخش از ولایت کاهُر در ایالت لو. دارای راه آهن و 1196 تن سکنه .
اعال لال .[ ] (اِخ ) صاحب اخبار الدولة السلجوقیه در ذیل عنوان ذکر سیر سلطان اعظم الب ارسلان به روم آرد: سپس سلطان الب ارسلان لشکریان را...
لعل درلعل . [ ل َ دَ ل َ ] (ص مرکب ) پر از لعل . انباشته به لعل . لعل مضروب در لعل : شنیدم لعل درلعل است کانش اگر دلدار من شد کو نشانش . نظا...
لعل فروش . [ ل َ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ لعل . گوهری .
لعل شناس . [ ل َ ش ِ ] (نف مرکب ) گوهری : لعل و دُر بیش از آنکه قدر و قیاس داندش دُرفروش ولعل شناس .نظامی .
لعل طراز. [ ل َ طِ /طَ ] (نف مرکب ) نگارنده ٔ لعل . (برهان ) : لعل طراز کمر آفتاب حله گر خاک و حلی بند آب . نظامی .|| آفریننده ٔ لعل . (برهان ). ای...
لعل ریزه . [ ل َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) قطعات کوچک لعل . پاره های خرد لعل : مانده زآن لعل ریزه لختی گردهر یکی زآن قراضه چیزی کرد.نظامی .
لعل شدن . [ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سرخ گشتن . برنگ لعل درآمدن : برادر جهان بین من سی وهشت که از خونشان لعل شد خاک دشت . فردوسی .ای حمیرا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۹ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.