کون ومکان
نویسه گردانی:
KWN WMKAN
مکان . [ م َ ] (ع اِ) جای . (ترجمان القرآن ). جایگاه . ج ، امکنة. (مهذب الاسماء). جایگاه . جای . مکانة. ج ، امکنة و اماکن . (منتهی الارب ). جای بودن . صیغه ٔ اسم ظرف است مشتق از کَون که به معنی بودن است و به معنی مطلق جا مستعمل . (غیاث ). موضع بودن چیزی . ج ، اماکن و امکنة و به ندرت اَمکُن . (از اقرب الموارد ذیل کون ). موضع و آن مَفعَل است از کَون . ج ، امکنة و به ندرت اَمکُن و جج ، اماکن .(از اقرب الموارد ذیل مکن ). جایگاه و جای . ج ، امکنةو اماکن و امکن . (ناظم الاطباء). جای . جای باش . محل . مَعان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترانی . (قرآن 143/7). نقل فرمود... از دار فانی به مکانی که در آنجا خلق را بزرگ می سازد و معزز می دارد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 307). قصه می رفت تا سخن عالی شد و مکان از نیوشنده خالی شد. (کشف الاسرار ج 1 ص 60). ستارگان اول شب باز پدید آیند به مکان خویش چنانکه هر شب می دیدند.(کشف الاسرار ج 3 ص 529). گفتم به یک مکانت نبینم به یک قرار گفتا که مه قرار نگیرد به یک مکان . امیرمعزی . کون و مکان ؛ بر سبیل توسع بمعنی کل عالم شهادت و وجود و هستی آمده است : آن کرکس با قوت گوید که به قدرت جبار نگهدارد این کون و مکان را. سنائی .
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.