تبع
نویسه گردانی:
TBʽ
تُبَّع، نامی یاد شده در قرآن کریم که در ترکیب به صورت «قوم تبع» آمده، و با قوم حمیر، در تاریخ جنوب شبه جزیره قابل انطباق است. دو بار اشارۀ گذرای قرآنی به این نام، به ترتیب در سورههای دخان (44/37) و ق (50/14)، و قرار گرفتن «قوم تبع» در کنار برخی از اقوام پیشین همچون قوم نوح، اصحاب رَسّ، ثمود، عاد، قوم فرعون، اخوان لوط و اصحاب ایکه، تنها نشاندهندۀ آن است که این قوم هم مانند دیگر نمونههای یاد شده، به عذاب الاهی گرفتار آمدهاند. نبود توضیح بیشتر قرآنی، زمینۀ بسط را در منابع روایی و تفسیری فراهم آورده، و دربارۀ تبع و قوم تبع به تفصیل سخن گفته شده است.
واژۀ تبع بر وزن فُعَّل، در لغت افزون بر نام نوعی پرنده، به معنای سایه نیز هست. این واژه از نظر ساختار صرفی مفرد، و جمع آن، اگرچه نامتعارف (نک : ابن خلدون، 2/ 58)، تَبابِعه بیان شده است (قرطبی، 16/145؛ نیز نک : ابن منظور). از سویی در بیانی کلی باید پذیرفت که شباهتوقرابت لفظی میان «ت ب ع» و تبعیت، بسیاری کسان را به معنی و مفهوم «پیروی کردن» رهنمون شده است (مثلاً بخاری، 4/1822)، و از آن رو گفتهاند چون پادشاهان ایشان از شیوۀ هم پیروی میکردهاند و یا در
سلسلۀ پادشاهی از پی یکدیگر میآمدهاند، آنها را تابع یکدیگر و تبع نامیدهاند.
تبع در قرآن کریم:
الف ـ نام یا لقب: چگونگی نامبری قرآنی از این واژه، چنانکه برخی کسان هم بدان توجه نمودهاند، بیانگر آن است که تبع به مثابۀ نامی خاص آورده شده است؛ سیوطی با تفکیکی دقیق میان نام قبایل و برخی از اسامی خاص، با اشاره به نمونههایی چون یونس، شعیب و لوط، تبع را نیز در همین گروه گنجانده، آن را نامی یاد کرده است که قوم او بدان اشتهار دارد ( الاتقان، 2/ 338). از دیگرسو، میتوان گفت که نام تبع نیز همچون نمونۀ قرآنی «فرعون» و برخی از نمونههای تاریخی مانند «نجاشی» و «کسرى» که نامی عام برای شاهان مصر، حبشه و ایران بوده، و به ویژه، در یکی از شاهان شاخص تجلی یافته، نامی عام برای شاهان حمیر بوده که در یکی از ایشان تجلی قرآنی یافته است (نووی، 2/374). در همین راستا ست که سیوطی در نوع دیگری از نگاه قرآنی به قبایل، به برخی اضافات توجه نموده، قوم تبع را، اینبار نه با دقت در نام تبع، که با تکیه بر مفهوم قبیله در نظر داشته است. وی این قوم را به عنوان گروهی مشخص با شناسۀ ویژۀ خود که منتسب به تبع است، همچون اصحاب ایکه، قوم عاد و قوم نوح، در شمار قبایل قرآنی آورده است (همان، 2/375). در این میان از آنجا که بجز ترکیب «قوم فرعون»، مضافٌالیه در این نوع ترکیبهای اضافی قرآن کریم، به یکی از پیامبران و نیکسیرتان اشاره دارد، گاه زمینۀ این اندیشه بوده است که تبع قرآنی، با همان مفهومِ اطلاق اسم عام به خاص، چنانکه از روایات هم برمیآید، در شمار همیـن خوبان قرار میگیرد. دوگونگـی دیدگاه روایـی نسبت به تبع (بـه عنوان مؤمنـی خداپرست) و قـوم تبع (به عنوان گـرفتار آمدگان به عذاب الاهی) هم در همین منظر قابل تبیین است.
ب ـ قوم تبع: یادکردهای قرآنی از قوم تبع بهویژه در دو موضوع دارای وجوه مشترک است. نخست آنکه این قوم در سورههای «دخان» و «ق» به عنوان قومی مثل زده شده است که با نافرمانی، رسول خود را تکذیب کرده، و به عذاب الاهی گرفتار گشتهاند. در سورۀ دخان بنی اسرائیل به هر روی با آنان در معرض مقایسه قرار میگیرند؛ و در سورۀ «ق» آنان با دیگر اقوام معارض و تکذیبگر در یک کفه جای میگیرند. نمونۀ دوم از وجوه مشترک مفهومی در این دو سوره که به نوعی از قوم تبع هم در همان فضا یاد شده، موضوع بعث و نشور و تکذیب حیات پس از مرگ از سوی کافران است؛ برای تبیین این امر به عنوان یک احتمال، شاید بتوان با سنجش و کنار همگذاری رخدادی تاریخی با مفهومی دینی، تمثیلی زمینی و فرازمینی در اشارات قرآنی را در نظر گرفت. با نگاهی گذرا به روایات تاریخی میتوان دریافت که قوم تبع آنگونه که در روایات از اقتدارشان یاد شده است، در خلال فرمانروایی خود دستخوش ضعف و انحطاط شدند، اما پس از مدتی دوباره اقتدار خود را بازیافتند. دور نیست که همین فراز و نشیب باشد که با مثلی الاهی به صورت حیات و ممات از آن یاد شده باشد.
گاه در روایات «قوم تبع» در تناظر با قوم لوط قرار گرفته، و به عنوان فرقی شناخته شده که به سبب شیوع مساحقه در میان آنان، به عذاب الاهی گرفتار شدهاند (بیهقی، 4/376).
تبع در اندیشۀ مسلمانان: آنچه از تبع در قرآن کریم به صورت گذرا یاد شده، در دورۀ صحابه و پس از آن بسیار مورد پرسش و تدقیق قرار گرفته است. در این روایات از تبع به عنوان پادشاهی از حمیر یمن (جمع: تبابعه) یاد شده که ضمن لشکرکشیهای فراوان به نقاط دیگر، سرزمینهای بسیاری را نیز تحت سیطرۀ خود درآورده بوده است. در دستهای از روایات که بیشتر به صورت پاسخی از سوی پیامبر اسلام(ص) به پرسش دربارۀ تبع است، آن حضرت لعن و نفرین او را ناصواب دانسته است (رویانی، 2/232؛ طبری، تفسیر، 25/ 129؛ قرطبی، 2/125). در این روایات برخلاف قوم وی که از نافرمانان و کافران شناسانده شدهاند، از تبع در شمار مؤمنان یاد شده است (طوسی، 9/236، 362؛ سیوطی، الدر...، 7/415).
این رویکرد در روایات که تبع را مؤمن یاد میکند از یکسو، و از سوی دیگر مقایسۀ کاربرد ترکیبی «قوم» با نام یکی از پیامبران، به عنوان روشی مرسوم در قرآن کریم، سبب شده است تا برخی تبع را نبی بدانند. اندیشهای کهن در شرق که در آن تلاش میشده است تا پادشاهی و پیامبری در کنار هم جای گیرد و حتى در نوع افراطی آن، گاه پادشاه را از آنرو که فرستاده، جانشین و نمونۀ زمینی خداست، تقدیس مینمودند، تا حدی دربارۀ تبع مصداق پیدا کرده است. در منابع گاه دربارۀ نبوت یا پادشاهی تبع و یا هر دوی اینها با هم، در حد یک پرسش به موضوع پرداخته شده است (طبری، تاریخ، 1/ 429؛ قرطبی، 16/146؛ بیضاوی، 5/163).
روایاتی همچون کنار همگذاری و شبیهانگاری تبع با داوود نبی (نک : ابن منظور)، اشاره به دو قبری در یمن که بر آنها نام فرزندان تبع آمده، و به عنوان مؤمن از آنها یاد شده است (همانجا؛ طوسی، 9/236؛ قرطبی، 16/145)، در همین راستا قرار دارند.
دربارۀ جایگاه تبع به عنوان یک نام پس از ظهور اسلام، باید گفت که این نام دست کم چندان برای اعراب آشنا بوده است که آن را در نامگذاری فرزندان خود به کار گیرند. وجود نام کسانی چون تبع بن منده، در گذشته در زمان پیامبر(ص) (ابن حجر، الاصابة، 1/516، تهذیب...، 12/ 94)، اگر نه آنکه پرسش صحابه دربارۀ تفسیر تبع را زیر سؤال میبرد، دستکم بیانگر آشنایی گروهی از اعراب با این نام میتواند باشد.
در تاریخ سدههای نخستین اسلامی به نام برخی کسان همچون تبع بن خالد محدث و راوی رازی ساکن طرسوس، تبع بن حِبّان بخاری راوی و محمدبن احمدبن بدربن تبع بن محمد بعلی برمیخوریم (ابن حبان، 8/156؛ ابن ابی حاتم، 2/ 448؛ فاسی، 1/368؛ ابن حجر، همان، 4/256)؛ همچنین است نسب تُبَّعی که سمعانی برای ابوعبدالله احمدبن محمد قرشی از همدان (د 267ق) آورده است (نک : 1/447؛ نیز ذهبی، 12/612). مصغر این نام هم به صورت تُبَیع در نامگذاریها استفاده میشده است که برای نمونه میتوان به تبیع حمیری و تبیع بن عامر کلاعی اشاره کرد (ابن حجر، تقریب...، 130). در نهایت، کاربرد نام تبع هرچند اندک، اما در بهرهجویی در نامگذاری فرزندان عرب، دست کم نمایانگر مفهوم مثبتی است که از آن برداشت میشده است (ابن حیان، ابن ابی حاتم، فاسی، نیز ابن حجر، الاصابة، تهذیب، همانجاها).
تبع در روایات اسلامی:
الف ـ روایات تاریخی: براساس برخی دادههای روایی ـ تاریخی، گروهی از پادشاهان حمیری یمن و نیز مناطق شِحر و حضرموت را تبع مینامیدهاند (نک : ابن خلدون، 2/ 58). براساس روایات (مثلاً نک : طبری، تاریخ، 1/ 429 بب )،قبایل متفرق حمیری که در قلمرو دو پادشاهی سبا و حضرموت بودند، در زمان نیای بزرگ تبابعه، حارث رائش، فرزند قیس بن صیفی بن سبا، همه یک دست شدند و به فرمان او درآمدند. او با جنگاوری غنایم فراوانی را برای یمنیان به ارمغان آورد و براساس افسانه تا هند و از سویی تا آذربایجان لشکر کشید. این لشکرکشیها در زمان نوۀ او، افریقیس بن ابرهه هم ادامه یافت تا آنکه با حمله به سرزمین مغرب، و غلبه بر مردم آن دیار، شهر افریقیه را بنا نهاد. با وقفهای کوتاه در حد دو نسل، قدرت از کف آنان خارج شد و خاندان هَدّاد بن شراحیل حکومت را به دست گرفتند؛ اما شَمِر یَرعَش ابوکَرب، فرزند افریقیس دوباره قدرت را به خاندان خود بازگردانید. شمر یکی از شاخصترین تبابعه است. در روایات آمده است که او با لشکرکشیهای بسیار توانست سرزمینهای دوردستی را بر قلمرو خود بیفزاید. او با حضور در سرزمین عراق، حیره را به تصرف درآورد، و در حرکت به سمت شرق، مناطق داخلی و شرقی ایران همچون فارس، خوزستان و خراسان را فتح کرد و بسیاری را کشت و دژهای بسیاری را از میان برد. وی با گشودن مداین، بهسمت ماوراءالنهر رفت و پساز فتح آن، شهر «شمرکند» (سمرقند) را بنا کرد (نک : یاقوت، ذیل سمرقند)؛ پس به سرزمین خود بازگشت و سالها پادشاهی کرد. بدون توجه به اختلافاتی که در این بخش از انساب تبابعه وجود دارد، در روایات (براساس روایت ابن قتیبه، 626 بب ) آمده است که فرزندش، اقرن برخلاف پدر، به غرب به سمت سرزمین روم رفت. فرزند او که در منابع به صورت تبع اکبر از وی یاد شده، از یکسو با ترکان در شمال شرقی جنگید و از دیگرسو به شرق، به سرزمین چین لشکر کشید و در تبت سپاهی سترگ مستقر کرد (قس: طبری، همان، 1/331-332؛ قزوینی، 52، 408).
در روایات دیگری (براساس روایت حمزه، 101-102)، ذوجیشان، فرزند اقرن جنگهای خود را به مناطق داخلی و برای متحد کردن قبایل عرب متوجه ساخت. او در یمامه بر قبایل طسم و جدیس فایق آمد و آنها را فرمانبردار خود کرد. به هر روی پس از تبع بن اقرن، فرزند او ملکیکرب، و پس از او تبع اوسط، یعنی اسعد ابوکرب بر جای پدر نشست. در منابع آمده است که اشارۀ قرآنی به همین شخص است و او همان است که ذکر پیامبر اکرم(ص) را در زبور دیده (طبری، همان، 1/ 429)، و پیشاپیش به او ایمان آورده بود (مثلاً نک : نشوان، 1/214-215). شاید آنچه هشام کلبی (ص 12) دربارۀ انهدام بت رئام (دربارۀ «تالب رئام» و گسترش مفهومی از معبد به الاهه، نک : علی، 1/101)، در سرزمین همدانیان گفته است، به همین دوره مربوط باشد (نیز نک : همدانی، صفة...، 92؛ یاقوت، ذیل رئام؛ ابوعبید، 2/620).
برپایۀ روایات، ابوکرب، اوس و خزرج را به اطاعت خود خواند، اما آنها سرباز زدند؛ پس در جنگی آنها را منقاد خود کرد (ابن عبدالبر، 1/192 بب ). در زمان حسان، فرزند ابوکرب، میان طسم و جدیس در یمامه جنگها و کشتارهایی رخ داد. افراد قبیلۀ جدیس که همیشه مطیع طسم بودند، بر آنان شوریدند و بسیاری را کشتند؛ شخصی رباح بن مره نام گریخت و نزد حسان شد و از او یاری خواست. پس حسان، به ریاست عبدکلال بن مثوب ابن ذی حرث سپاهی آراست و به یمامه گسیل داشت، جدیس را درهم کوبید و هر دو ایشان را تحت لوای خود برد (ابن درید، 526؛ یاقوت، 1/127- 128).
حسان که اشعاری هم بدو منسوب است (نک : ابوالفرج، 22/317)، قصد داشت فتوحاتش را ادامه دهد، اما با مخالفت یاران خود روبهرو شد. ایشان که قصد بازگشت به یمن را داشتند، همه با برادر وی، عمرو بیعت کردند. بدین ترتیب، عمرو پس از قتل برادرش، قدرت را به دست گرفت و اسباب تغییر حکومت را فراهم آورد. با جابهجایی حکومت از حسان به عمرو، و با توجه به بیماری جسمی او، حکومت از داخل به ضعف گرایید و عمرو تا آنجا پیش رفت که برای حفظ قدرت، شاید هم به سبب وجدانی ناراحت، بسیاری از اطرافیان خود را کشت (حمزه، 103؛ ابن قتیبه، 633)، اما در نهایت به توفیقی نرسید و سرانجام، در زمان او قدرت از خاندان بیرون رفت و عبید کلال ابن مثوب که زمانی برادرش، عبد کلال، سردار حسان بن تبع بود، حکومت را قبضه کرد. این عبید یک مسیحی متعصب هم بوده است. به نظر میرسد که اشارۀ قلقشندی به ایجاد خلل در پادشاهی در زمانی کوتاه، همین دوره بوده باشد (ص 222).
برپایۀ آنچه در روایات آمده است، به نظر میرسد که هرقدر عمرو در کشورداری ضعیف عمل میکرد، برادرزادهاش، تبع، فرزند حسان دارای شخصیتی توانمند بود. او میان مردم خود و قبیلۀ ربیعه پیمان دوستی بست (قس: علی، 4/493) و برای ازمیان بردن مکه و مدینه لشکری آراست و حتى مناطقی را نیز برای گردآوری سلاح و اسبهای خود در حجاز در نظر گرفت. قعیقعان و اجیاد به ترتیب، نام محل جمعآوری و نگهداری سلاحها و اسبهای تبابعه یاد شده است (ازرقی، 133)، اما دو تن از بزرگان دین یهود، با پیشبینی ظهور پیامبری عرب تبار در این سرزمین، وی را از این کار بازداشتند. او به پاس احترام پیامبر آینده از جنگ دست کشید و بیتالله را به پوشش پردهای مزین کرد و خود دین یهودی را پذیرفت و به یمن بازگشت و مردم آن سرزمین را به یهودیت خواند (ابن هشام، 294؛ ابوالفرج، 15/44-45؛ ماوردی، 1/230؛ ابن عبدالبر، 10/47). در این بخش از روایات قصهای که یادآور قصص ابراهیم نبی(ع) است، تکرار میشود؛ براساس آن یمنیان دو حِبر یهودی را برای آزمایش درستی و صدق گفتار در دفاع از دین خود، به آزمایش آتش فراخواندند که البته آن دو کس از آزمایش جان به سلامت بردند و مردم بدانها ایمان آوردند (ابن قتیبه، 635؛ فراء، 6/ 409؛ حمدالله، 72؛ سیوطی، الدر، 7/180).
در ادامۀ سخن از سلسلۀ پادشاهی تبابعه باید گفت تواناییهای شخصی تبع بن حسان هر چندبار دیگر به حکومت مقتدر تبابعه جانی تازه بخشید، اما با مرگ وی، خاندان عبید کلال که کوتاه زمانی حکومت داشت، دوباره قدرت را توسط مرثد بن عبید کلال در دست گرفت. از زمان او تفرقه میان پادشاهی حمیر آغاز شد و حکومت آنان بهتدریج رو به ضعف و افول نهاد. فرزند او، ولیعه هم زمانی حکومت کرد و از این زمان، قدرت تقسیم شد. چندی ابرهة بن صباح و سپس صُهبان بن محرث به قدرت رسیدند. در این آشفتگی اوضاع زمانی هم صهبان و فرزند ابرهه، صباح همزمان قدرت را در دست داشتهاند. به عنوان آخرین تلاشهای خاندان تبابعه برای ابقای حکومت، حسان، پسر عمرو، مدتی حکومت را قبضه کرد و عملاً پس از او اذواء به دست ذوشناتر و ذونواس حکومتی را که چند نسل در دست تبابعه بود، از میان بردند (حمزه، 97 بب ؛ ابن قتیبه، 626 بب ؛ مسعودی، 2/ 48 بب ).
ب ـ نقد کلی اطلاعات: اطلاعات نیمه تاریخی دربارۀ این قوم که بسیار تقطیعی بیانشده، به تناوب در قسمتهایی با انبوهی یا کمبود روساخت روایی مواجه است. براساس روایتی تاریخـی میتوان گفت که پادشاهان یمن در یک تقسیمبندی کهن به «پادشاهان سبا» و «پادشاهان حضرموت» منقسم بودهاند که با روی کار آمدن حارث رائش، جد اعلای تبابعه، و ایجاد اتحاد و الفت، این جدایی از میان رفت (حمزه، 98)؛ تأیید این سخن را، البته با اندکی تفاوت، در دستهای دیگر از روایات تاریخی میتوان مشاهده نمود که بر پایۀ آن، این تقسیمبندی به صورت «تبابعه» و «ملوک (الطوایف)» یاد شده است (ابن حبیب، 253؛ ابن حزم، 438؛ نیز نک : زیدان، 142-143). تأکید بر پادشاهی تبابعه بر یمن ومناطق شحر و حضرموت را هم ــ که با پادشاهی حضرموتیادشده، قابلانطباق است ــ باید درکنار همین یادکردها جای داد. باتوجه بههمین دست اطلاعات است که به نظر میرسد تبابعه به عنوان اصلیترین قدرت در منطقه، با بردن قبیلهها و ملوکالطوایف به زیر لوای واحد، آنها را به اشکال گوناگون همچون دستنشاندگی، متحد کرده بوده است (مثلاً نک : ابن حبیب، 364؛ ابن قتیبه، 634؛ ابن خلدون، 2/54).
آنچه دربارۀ لشکرکشی تبابعه به سرزمینهای گوناگون در آثار تاریخی آمده، اگرچه با انبوهی شاخ و برگ و زوائد بزرگنمایی شده است، احتمالاً نشان از این واقعیت دارد که اگر نتوان پذیرفت تبابعه از شرق و شمال تا سمرقند و چین و تبت، و از غرب تا افریقیه رفته باشند، دست کم در پیرامون خود بر سرزمینهایی دست یافته، و یا دستنشاندههایی در مناطق اطراف داشتهاند. به هر حال، این یکی شدن، در درازمدت خاصه باتوجه به افزایش توان نظامی، در خاطرۀ جمعی مردم یمن چنان تأثیر شگرف و مثبتی نهاد که تبع و تبابعه نمونۀ اعلا و بهترین مثال پادشاهی یمن تلقی گشتند. وجود برخی از نشانههای نیمهتاریخی در داستانها و روایات مربوط به تبع، قابل توجه و پیگیری، و نمایانگر آن است که به هر روی در زمانی که بر ما پوشیده است، تبابعه از حد و مرزهای معمول قومی با شاخصههایی جهانگشایی فراتر رفته، برای یمنیان مفهوم فرمانروایان آرمانی را یافته بوده است؛ مفهومی که نه تنها تبابعه را از بزرگترین پادشاهیهای حمیر یمن در نظر میآورد؛ بلکه در آن اندیشه، تلاشی صورت میگیرد که برای تنزیه و بزرگداشت این پادشاهان، گاه آنها را با عناوینی همچون مؤمن یاد میکنند (نک : همو، 2/ 58؛ قس: ابن حبیب، 253).
ج ـ کشورگشایی و آبادانی: در روایات مربوط به تبع و تبابعه، برخی ویژگیها قابل توجه، و در دو طیف متفاوت قابل پیگیری است. طیف نخست ویژگیهایی است که نمونههای آن را میتوان در سپاهیگری، لشکرکشی، فتوحات فراوان، عبور از مرزهای طبیعی و گذر از سرزمینهای دور و نزدیک و به انقیاد درآوردن آنها پی جست؛ روایاتی که بدون بیان ریزهکاریها، به لشکرکشی و حضور برخی از آنان در عراق کنونی، مناطق درون سرزمین ایران،آذربایجان و ارمینیه، و از سویی سرزمینهای ماوراءالنهر از بلخ و سمرقند، تا تبت و چین، و از غرب تا مغرب و افریقیه خبر میدهد. گفتنی است که در این راستا حتى با بیان برخی نسبتها و ارتباطها از قبیل اینکه افریقیه را افریقیس بن قیس آباد کرده، یا سمرقند را پس از تخریب او آباد کرده، و به نام او خوانده شده، سعی گردیده است تا این روایات واقعیتر جلوه کند.
طیفی دیگر از ویژگیهای مهم این قوم که در منابع به آنها برمیخوریم، اصلاحات، آبادسازیها، و حفر چاهها ست. آب و آبادانی در کنار نام تبابعه غالباً یک شاخصۀ قابل توجه است (مثلاً نک : ابوعبید،1/377، 4/1256). آنچه در منابع دربارۀ ساخت دوبارۀ سمرقند پس از تخریب نخستین آن توسط تبع گفته شده است، ساخت افریقیه، انتساب بنای شهر طوس، نیشابور و قصری در آن، تجدید بنا و آبادسازی شهر جرش در یمن، ساخت قلاع براقش، معین و بینون به دستور تبابعه، حفر چاهی در منطقۀ احد و روایاتی از این دست، بدون آنکه به واقعی یا غیرواقعی بودن آن نظر داشته باشیم، بازتابی از همین معنی است (نک : همو، 1/376، 4/1256؛ یاقوت، 1/364، 535، 4/ 49).
در کنار اینها برخی از تک روایات هم از آن جهت که میان تبابعه و آب ارتباط برقرار میکند، قابل توجه است: برای نمونه میتوان از قتل شخصی حمیری از تبع به دست یک خزرجی، در کنار چاه آبی یاد کرد (ابوعبید، 1/ 328). یا آنکه تبع (بدون اهمیت داشتن اینکه کدام تبع) در نهر عظیم محلم، در منطقۀ هجر فرود میآید و منزل میگزیند (همدانی، صفة، 273).
در این روایت اساساً ارتباط نهر آب (آبادانی) و تبع است که ارزش توجه را دارد. بزرگنمایی برخی ویژگیها در روایات نیمه تاریخی، اگرچه امری طبیعی مینماید، اما در نهایت میتواند بازتاب حقیقتی باشد. با نگاهی کلی به این دو ویژگی سپاهیگری و حضور فرا مرزی تبابعه و نیز توجه به آبادانی، تا حدی میتوان افزون بر شیوۀ حکومتی این قوم، نقش اثرگذار ایشان را در پیشرفت تمدنی منطقه دریافت؛ یا شاید نقشی که در اندیشۀعرب دربارۀ آنان وجود داشته است و بازتاب آن در منابع دیده میشود.
تبابعه ضمن توجه به یکجانشینی، در جنگها و حملات خود، تنها در اندیشۀ غارت و بهرهجویی نبودند، بلکه با ایجاد آبادانی در مناطق گوناگون، تلاش میکردهاند، تا ضمن اسکان افراد خود، آن سرزمین را تحت انقیاد خود درآورند. انبوهی سنگنبشتههای برجای مانده از آنان (نک : دنبالۀ مقاله)، افزون بر آنکه در یافتن سیر تاریخی این قوم در پژوهش، بسیار اهمیت دارد، ازنظرتمدنی هم قابلبررسیاست. تأکیدتبابعهبر کتیبهنویسی و برجایگذاشتن تاریخ خود درضمنکشورگشایی و لشکرکشیها، نشان از اهمیتی است که برای این امر قائل بودهاند. دوام طولانی یاد شده در منابع، اگرچه غالباً توأم با مبالغه، و از برساختههای اصحاب روایات است، دور نیست که بازتابی از همین گونه مفاهیم بوده باشد.
تبع در اسناد تاریخی: برای بررسی چند و چون پادشاهان تبابعه با نگاهیتاریخی،افزون برتکیه برگزارشهاودادههای روایی، بسیاریسنگنبشتههایسباییدرجنوبعربستانو سنگنبشتههایی در مناطق شمال آن سرزمین، بسیار مؤثر خواهد بود. با کنار هم نهادن دستهای از این کتیبهها جدولی به دست میآید که تا حدی موجب روشن شدن تاریخ تبع و تبابعه میگردد. از کتیبۀ بزرگی در مأرب که زمان آن به ربع نخست سدۀ 4م بازمیگردد، چنین برمیآید که ایلشرح یهذب و یزیل بیین به مثابۀ غاصبانی که بر سرزمین سبا و ریده مستولی بودند، با «شمر» وارد جنگ میشوند(ریکمانس،«سنگنبشتههای جنوب...1»، LXIX/140 ff.؛ پیرن، 165 ff.). این شمر که در کتیبه، بدون یادکرد لقب و نسب آمده است، برای مقابله با آنان از پادشاه اکسوم یاری میجوید (همو، 167-168). این نبرد تا حدی موقعیت مناسب و اقتدار شمر در منطقه را نشان میدهد. در این کتیبه نام پادشاه اکسوم به صورت «وذبه» آمده است؛ براساس برخی اطلاعات موجود از آن دوره میتوان اواخر سدۀ 3 و اوایل سدۀ 4م را زمان حکومت اینپادشاه حبشی دانست(نک : فیلبی، «ملاحظاتی بر ریکمانس...2»، 397؛ پیرن، همانجا). از کتیبۀ دیگری با شم CIH 314 و نیز در کتیبۀ شم CIS 314 به یاری خواستن شمر و قبایل حمیری از پادشاه حبشه اشاره شده است (فیلبی، همانجا؛ پیرن، 169). همچنین در کتیبۀ دیگری با شمارۀ C.I.H. 46 نام پادشاه ذوریدان، شمر یهرعیش، فرزند یاسر یوحنایم (قابل مقایسه با یاسر یا ناشر ینعم در منابع اسلامی)، کذا [یسرم یهنعم]، آمده است که در تبدیل تاریخ آن ــ برپایۀ گاهنامۀ حمیری ــ به تقویم میلادی، سال 270 به دست میآید. در کتیبۀ دیگری کشف شده در روستای نماره که به امرؤالقیس بن عمرو، «ملک همۀ اعراب» تعلق دارد و در 328م نقر شده، آمده است که وی اسد و نزار را تابع خود گردانده، مذحج را به هزیمت کشانده، و قصد حمله به نجران و شهرشمر داشته است؛ همچنین او قبایل معد را تابع خود گردانده، و «آن سرزمینها را (با حفظ مصالح دو دولت) ایران و روم میان فرزندان خود تقسیم کرده است»(ریکمانس، نیز فیلبی، همانجاها؛ اسمیث، 441-442).
فیلبی براساس این دانستهها و برخی اطلاعات دیگر، برای این خاندان در سدههای 3 و 4م فهرستی تهیه کرد که براساس آن یاسر از 250م پس از یک دورۀ 15 سالۀ زمامداری به تنهایی، از265تا285م به همراه پسرش،شمر یهرعیش فرمانروایی میکرد؛ سخنی که با برخی اشارات منابع اسلامی نیز هماهنگ است (مثلاً قس: ابن هشام، 219-220)، از 285 تا حدود سال 310م نیز شمر خود به تنهایی حکومت نمود و با پادشاه حبشه، وذبه متحد گشت و سال 290م محدودۀ زمانی گسترش قلمرو او دانسته شده است (فیلبی، همان، 406-407؛ قس: پیگولوسکایا، 73، که شمر را تا 320م پادشاه نجران یاد کرده است). در تحلیل منابع یاد شده و با تکیه بر کتیبۀ شم Ry 535 باید بهطور کلی و گذرا بیان داشت که در ملوک سبا و ذوریدان، ایلشرح یهذب که به دنبال کسب تاج و تخت بود، در برابر شمر یهرعیش قرار داشت؛ در اینمیان، قبایل کنده متحدان ایلشرح بودند و شمر، قبایل حمیر و نیز کمک پادشاه اکسوم را در اختیار داشت. امرؤالقیس (موضوع سنگنبشتۀ نماره) هم که به سمت جنوب حرکت کرده بود، تا شهر شمر را تصاحب کند، در میانۀ راه با برخی قبایل کندی که ایلشرح روانۀ مناطق شمالی شبهجزیره نموده بود، مواجه شد (پیرن، 167-169). آمدن نام «شهر شمر» در کتیبۀ نماره هم نشان از آن دارد که شمر پیشتر بر ایلشرح غلبه یافته بوده است (نیز نک : همو، 169) که از نظر زمانی هم با تاریخهای داده شده در این سنگنبشتهها مطابقت دارد. در فاصلۀ سالهای 270 و 328م سایۀ دولت اکسوم در مناطق داخلی یمن بیشتر احساس میشود و فیلبی (همانجا) به این حضور حدود سالهای 310 تا 365م اشاره کرده است. شاید به همین سبب است که پس از این کتیبهها، نخستین سنگنبشتهها به پایان این حدود زمانی، یعنی 378م بازمیگردد (ریکمانس، «سنگنبشتههای تاریخی1»، 327؛ پیرن، 173) که زمان به اوج قدرت رسیدن تبابعه توسط ملیکرب و فرزندانش است (قس: ترسیسی، 19-20).
در کتیبهای یافت شده در وادی مأسل (نک : ریکمانس، همان، 326) که دوبار از سوی ریکمانس با شمارههای Ry509 و Ry445 انتشار یافته، به لشکرکشی ابوکرب اسعد و حسان یوهمن، ملوک سبا، ذوریدان، حضرموت و یمنات اشاره شده است. در این کتیبه نام نیای آنان به صورت ملیکرب یوهمن آمده است (همو، «سنگنبشتههای جنوب»، LXIV/100 ff., LXIX/304 ff.). اگرچه این سنگنبشته فاقد تاریخ است، اما برخی کتیبهها همچون RES 3383 گرهگشایی میکنند. در این کتیبۀ مورخ 378م، از ملیکرب و فرزندانش، ابوکرب و اسعد ایمن یاد شده است که با یکدیگر حکومت میکردند (همان، LXIV/100؛ فیلبی، همان، 166). ملیکرب یوهمن را احیاکنندۀ لقب و عنوان پادشاهان سبا در 375م یاد کردهاند (همو، «ملاحظاتی بر آخرین ملوک...2»، 269, 270).
براساس این مدارک باید گفت که تغییر نام سرزمین تحت سیطرۀ پادشاهان حمیری تبع از «ملوک سبا و ذوریدان»، به «ملوک سبا، ذوریدان، حضرموت و یمنات» که در این کتیبه آمده، نمایانگر گسترده شدن قدرت این پادشاهی در سطح منطقه است؛ چه آنان با راندن کندیان به سمت شمال، از شرق در مناطق داخلی یمن و حضرموت به پیش رفتند. آنان همچنین از شمال (جنوب غربی و غرب شبهجزیرۀ عربستان) با گذر از ظفار و مأرب و سرزمین همدان و معین، یمنات را به قلمرو خود افزودند. اما کتیبۀ شم Ry 509 که بر صخرهای در وادی مأسل نقر شده، نشاندهندۀ آن است که آنان یمنات را نیز پشتسر نهاده، با گذر از سرزمین بنی عامر و سعد، به مأسل رسیدهاند (نک : اطلس...، 47؛ پیگولوسکایا، نقشهها).
در سنگنبشتۀ دیگری معروف به Ry 534 (ریکمانس، همان، LXVIII/308 ff.) که در بزرگداشت «رحمنن»، خدای آسمان (دربارۀ نخستین پرستنده، نک : ترسیسی، 20) نقر شده، به نذری به سبب نجات و سلامت ابوکرب اسعد و فرزندانش، حسان (یوهمن) شرحبیل یعفور و فرزند سوم که نامش ناخواناست، اشاره شده است (ریکمانس، همان، LXVIII/310). این کتیبه که تاریخ آن مطابق با 428م است(پیرن،همانجا)، نسبتبهسنگنبشتۀ شم Ry 509 جدیدتر است و تاریخ آن را با زمان جنگ میان ایران و بیزانس طی سالهای 420-422م مربوط دانستهاند (نک : ریکمانس، همان، LXVIII/308؛ نیز پیرن، 175).
در این سنگنبشتهها که به نام برخی از قبایل اشاره شده است، کندیان را به نوعی در کنار حمیریان میتوان دید؛ چه با افول قدرت ایلشرح و یزیل، بخش بزرگی از کندیان با قبیلۀ ازد پیوند خورده، در مسیر رو به نجد با آنان همراه گشتند (پیگولوسکایا، 301) و آنچه در منابع اسلامی دربارۀ همراهی ازد با تبابعه آمده، این سخن را تأیید میکند (مثلاً نک : طبری، تاریخ، 1/331).
1. »Historiques...« 1. »Note on the Last...«
باید پذیرفت که تبابعه در این زمان به پیروزیهای فراوانی دست یافتند: با جابهجایی قدرت قبایل شمالعربستان به نفع حُجْر آکل المرار کندی، و عملاً بنیانگذاری دودمان جدید پادشاهی کنده، حجر برای هرچه بیشتر موجه نشان دادن حکومتش، با حسان تبع همپیمان گشت (نیز نک : ابن قتیبه، 634). حسان هم به شیوهای کهن در سیاست، دختر خود را به عقد ازدواج عمرو، پسر حجر درآورد(برای این دست ازدواجها، نک : اسمیث،445). در اینمیان، حجر بهاشاره و پشتیبانی حسان راه سرزمینحجاز را در پیشگرفت و بر قبایل معد مسلط شد (ابن حبیب، 368- 369؛ حمزه، 111؛ ابنخلدون، 2/64؛ بغدادی، 2/ 97- 98) و حسان عملاً بر اقتصاد مهمترین منطقۀ تجارتی شبه جزیره دست یافت. این چیرگی برای حجر تا آخر عمر دوام یافت و اگرچه حسان از دنیا رفت، اما منافع حضور حجر در حجاز در نسل بعد برای تبابعه محفوظ ماند (نک : دنبالۀ مقاله).
در همین حدود زمانی چنانکه در منابع اسلامی آمده است، حسان که نفوذ و گسترۀ حکومتش تا مأسل رسیده بود، واقعی یا غیرواقعی، برای رفعاختلافطسم و جدیس لشکری به سرکردگی عبدکلال بن مثوب بن ذی حرث بن حارث به یمامه گسیل کرد و آن دیار را مطیع خود ساخت (مثلاً نک : ابن حزم، 433-434). این عبدکلال از طرف مادری با تبع نسبت داشت (برای آگاهی کامل از نسب تبابعه، نک : همدانی، الاکلیل، 10/10 بب ).
بهاین ترتیب، باید پذیرفت که با حضور سردار وی در یمامه، افزون بر دستیابی و بسط نفوذ در آبهای جنوبی خلیجفارس، عملاً خود را بهزیستگاه لخمیان، و بهویژه سرزمینهای تحت سیطرۀ دولت ایران، ازجمله حیره نزدیک ساخت. پیگولوسکایا نیز براساس کتیبۀ شم Ry 509 ابتکار لشکرکشی بر ضد حیره و ایران را از آنِ ملوک حمیر دانسته است (ص 311). در ترتیب دو لشکرکشی حسان به غرب (حجاز) و شرق (یمامه)، بهنظر میرسد که نخست سپاه وی به حجاز رفته، و از آنجا به سمت یمامه گسیل شده است؛ این مسیر به سمت یمامه اگرچه طولانی، اما ظاهراً تنها راه عملی بوده است. باتوجه به جغرافیای طبیعی منطقه (بخشهای شمالی ربع الخالی)و نیز باتوجه به نقشۀ مسیرهای آنزمانبرایرسیدن بهیمامه،راهمأسل ــ حجاز ــ یمامه منطقیترین مسیر بوده است (نک : اطلس، 55).
با اینهمه، به نظر میرسد که اندیشۀ حسان ــ جدا از آنکه وی در دسیسـهای بـه قتــل رسیـد ــ در رونـد کلـی قـدری از خواست نخستین فاصله گرفت؛ در تبیین این سخن باید گفت از این حدود زمانی به بعد تبابعه در شیوۀ سیاسی خود به آهستگی به دولتهای بزرگ آن زمان نزدیک شدند. سرزمین لخمیان و نیز حیره پیوند عمیقی با ساسانیان داشت و رسماً به آن دولت بزرگ وابسته بود (پیگولوسکایا، 144). از سویی حیره یکی از مراکز مهم مسیحیان نسطوری بود که به شدت از سوی ایران حمایت میشد تا بتواند در برابر گسترش مذهب مونوفیزیت کلیسای قسطنطنیه که بیزانس از آن حمایت میکرد، سدی ایجاد کند (در دورههای بعد مذهب یعقوبی در آن دیار انتشار یافت). در این میان، بر پایۀ تصریح حمزۀ اصفهانی (ص 104)، خاندان سردار سپاه حسان که به یمامه حمله برد، مسیحیانی متعصب و از عباد بودند و عملاً در کنار حیریانِ وابسته به ایران قرار داشتند (برای عباد، نک : علی، 3/170)؛ دور نیست که پس از قتل حسان و یک دوره زمامداری برادرش، عمرو جابهجایی قدرت از تبابعه به عبید کلال، یکی از افراد خاندان سردار حسان در یمامه، به سبب جای گرفتن در صف یاران ایران، و البته با حمایت این دولت بزرگ بوده است.
آنچه در منابع اسلامی دربارۀ تلاش برخی از قبایل معد چون ربیعه و مضر و نیز در پی آنها هوازن برای رهایی یافتن از سیادت و پیشواییتبابعه بیانشده است،احتمالاً به این دورۀزمانی مربوط میشود (برای کلیات، مثلاً نک : همو، 4/493، 516). سپاهآرایی تبابعه برای فرونشاندن قوای معدیان در نسل پس از حسان نیز احتمالاً از همین روست.
پس از عبید کلان، تبع اصغر، فرزند حسان که دیگر دوران کودکی را پشت سر نهاده بود (ابن خلدون، 2/64)، برای دادن روحی تازه به پادشاهی خاندان، با بهرهگیری از رابطۀ خویشاوندی و همپیمانی پیشین با کندیان، به سمت حجاز لشکر کشید. این خاندان که پیشتر در سر راه خود به سمت شمال، احتمالاً در پاسداشت از خدای مورد پرستش خود، در جنوب، رحمنن، خدای مقبول همدانیان، و در صنعا رئام را از میان برداشته بودند (قس: ریکمانس، «سنگنبشتههای جنوب»، LXVI/274-275)، در این زمان قصد انهدام بیتالله الحرام در مکه را در سر میپروراندند. اما معلوم نیست با گذشتن از چه مسیری، گرایشی یهودی یافتند و با تغییر دین که بیشک تغییری سیاسی را به دنبال خود داشته است، نه تنها از انهدام بیتالله منصرف شدند، که با احترام فراوان آن را پرده پوشاندند و خود همراه دیگر حمیریان به سرزمین خویش، یمن بازگشتند. جالب توجه آنکه تبع بهرغم یهودی شدنش، نوۀ خود، حارث، فرزند عمروبن حجر کندی را که میدانیم مسیحی بوده است، به ریاست معد در حجاز منصوب میکند (نیز علی، 4/500، 176). البته میتوان پذیرفت که خاندان حارث (حُجر آکل المرار) از پیش برای معدیان شناخته شده بودند. این حارث پس از آن در تاریخ منطقه بهویژه در برابر منذر غسانی نقش مهمی ایفا کرد.
بهطور کلی در تطبیق زمانی بر پایۀ زمانبندی نسلها با تخصیص هر دورۀ 25 ساله برای یک نسل، باید گفت که سالهای حدود 428 تا 430م به مثابۀ تاریخ مکتوبی (کتیبۀ شم Ry 534)، مربوط به دورۀ ملیکرب است. بر همین مبنا میتوان گفت که ابوکرب اسعد بهطور تقریبی از 430 تا 455م؛ و حسان بن تبع از 455 تا 480م حکومت کردهاند. از آنجا که برادر او، عمرو را نمیتوان به عنوان نسلی مجزا در یک دورۀ 25 ساله قرار داد و عبید کلال هم دست کم به سبب نامش در کنار نام برادرش، عبدکلال، به عنوان برادر کوچک تلقی میگردد، حدود 480 تا 500 را دورۀ زمامداری این دو تن میتوان در نظر آورد. بر این اساس حدود 500م، زمان حکومت تبع بن حسان خواهد بود که با دورۀ اوج قدرت حارث همخوانی کامل دارد (مثلاً نک : پیگولوسکایا، 324).
پس از تبع اصغر، بار دیگر حکومت به دست خاندان عبید کلال افتاد که منابع آن را دورۀ افتراق پادشاهی حمیر گفتهاند (حمزه، 104). پس از چندینبار جابهجایی قدرت حمیریان میان گروههای مختلف، زمامداری نوۀ تبع اصغر، حسان بن عمرو هم برای جلوگیری از افول پادشاهی کمکی نکرد. درواقع، پس از او، با قتل ذوشناتر، قدرت در دست ذونواس قرار گرفت و او همان کسی است که کشتار مسیحیان نجران را در کارنامۀ خود دارد (نک : ه د، اصحاب اخدود).
مآخذ: ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، 1371ق/1952م؛ ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دکن، 1403ق/1983م؛ ابن حبیب، محمد، المحبر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، 1361ق/1942م؛ ابن حجر عسقلانی، احمد، الاصابة، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت، 1412ق/1992م؛ همو، تقریب التهذیب، به کوشش محمد عوامه، حلب، 1408ق/ 1988م؛ همو، تهذیب التهذیب، بیروت، 1404ق/1984م؛ ابن حزم، علی، جمهرة انساب العرب، بیروت، 1403ق/1983م؛ ابن خلدون، العبر، به کوشش خلیل شحاده و سهیل زکار، بیروت، 1417ق/1996م؛ ابن درید، محمد، الاشتقاق، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1378ق/ 1958م؛ ابن عبدالبر، یوسف، التمهید، به کوشش مصطفى علوی و محمد عبدالکبیر بکری، رباط، 1387ق؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، 1960م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن هشام، عبدالملک، التیجان، حیدرآباد دکن، 1347ق؛ ابوعبید بکری، عبدالله، معجم ما استعجم، به کوشش مصطفى سقا، بیروت، 1403ق/1983م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش سمیر جابر، بیروت، دارالفکر؛ ازرقی، محمد، اخبار مکة، به کوشش رشدی صالح ملحس، بیروت، 1416ق/1996م؛ اطلس تاریخ الاسلام، به کوشش حسین مونس، بیروت، 1407ق/1987م؛ بخاری، محمد، صحیح، به کوشش مصطفى دیب البغا، بیروت، 1407ق/1987م؛ بغدادی، عبدالقادر، حاشیة على شرح بانت سعاد، به کوشش نظیف محرم خواجه، ویسبادن، 1410ق/1990م؛ بیضاوی، عبدالله، التفسیر، به کوشش عبدالقادر عرفات عشا حسنویه، بیروت، 1416ق/1996م؛ بیهقی، احمد، شعب الایمان، به کوشش محمدسعیدبن بسیونی زغلول، بیروت، 1410ق؛ پیگولوسکایا، ن. و.، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایتالله رضا، تهران، 1372ش؛ ترسیسی، عدنان، الیمن و حضارةالعرب، بیروت، دار مکتبةالحیاة؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، 1339ش؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض والانبیاء، بیروت، دار مکتبة الحیاة؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1403ق/1983م؛ رویانی، محمد، المسند، به کوشش ایمن علی ابویمانی، قاهره، 1416ق؛ زیدان، جرجی، العرب قبل الاسلام، بیروت، 1966م؛ سمعانی، عبدالکریم، الانساب، به کوشش عبدالله عمر بارودی، بیروت، 1408ق/ 1988م؛ سیوطی، الاتقان، قاهره، مکتبة المشهد الحسینی؛ همو، الدر المنثور، بیروت، 1993م؛ طبری، تاریخ، بیروت، 1407ق؛ همو، تفسیر، بیروت، 1405ق؛ طوسی، محمد، التبیان، به کوشش احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، دار احیاءالتراث العربی؛ علی، جواد، المفصل، بیروت/ بغداد، 1976م؛ فاسی، محمد، ذیل التقیید، به کوشش کمال یوسف حوت، بیروت، 1410ق؛ فراء، یحیى، معانی القرآن، به کوشش عبدالفتاح اسماعیل شلبی، قاهره، 1972م؛ قرآن کریم؛ قرطبی، محمد، الجامع لاحکام القرآن، به کوشش احمد عبدالعلیم بردونی، قاهره، 1372ق؛ قزوینی، زکریا، آثارالبلاد، ویسبادن، 1848م؛ قلقشندی، احمد، نهایةالارب، بیروت، 1405ق/1984م؛ کلبی، هشام، الاصنام، به کوشش احمد زکی پاشا، قاهره، 1421ق/2000م؛ ماوردی، علی، اعلام النبوة، به کوشش محمد معتصم بالله بغدادی، بیروت، 1987م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق/1966م؛ نشوان حمیری، شمس العلوم، به کوشش عبداللهجرافی،بیروت،عالمالکتاب؛ نووی، یحیى، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، 1996م؛همدانی، حسن، الاکلیل، به کوشش محبالدین خطیب، قاهره، 1368ق؛همو،
صفة جزیرةالعرب، به کوشش محمدبن علی اکوع، صنعاء، 1403ق/1983م؛ یاقوت،
بلدان؛ نیز:
Philby, B., »Note on the Last Kings of Saba«, Le Muséon, 1950, vol. LXIII; id, »Note on Ryckmans 535«, ibid, 1960, vol. LXXIII; Pirenne, J., »L’inscription Ryckmans 535 et la chronologie sud-arabe«, ibid, 1956, vol. LXIX; Ryckmans, G., »Historiques Sabéennes«, ibid, 1953, vol. LXVI; id. »Inscriptions sud-arabes«, ibid, 1951-1956, vols. LXIV-LXIX; Smith, S., »Events in Arabia in the 6th Century A D«, Bulletin of the School of Oriental and African Studies, 1954, vol. XVI)3(.
فرامرز حاجمنوچهری
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
کرکس طبع. [ ک َ ک َ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبیعتی چون طبیعت کرکس . با طبیعتی چون کرکس : ننگ دارم که شوم کرکس طبعکز خرد نام همایست مرا.خاقا...
کریم طبع. [ ک َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای طبیعتی بخشنده و سخی است . کریم نهاد. (فرهنگ فارسی معین ) : آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و ...
کوهی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) کسی که خوی و سرشت مردم کوه نشین دارد : و مردم آنجا [خنیفقان ] کوهی طبع باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).
ماده طبع. [ دَ / دِ طَ ] (ص مرکب ) زن صفت . مانند زن سست عهد و پیمان شکن . که طبع زنان دارد : نیک داند که فحل دورانم دلم از چرخ ماده طبع فگار...
ملوک طبع. [ م ُ طَ ] (ص مرکب ) آنکه سرشت شاهان دارد. منیعالطبع. بلندهمت : در این زمین که تو هستی ملوک طبعانندکه ملک روی زمین پیششان نیرز...
نازک طبع. [ زُ طَ ] (ص مرکب ) ظریف . حساس . زودرنج . اندک احتمال . نازپرورده : تو نازک طبعی و طاقت نیاری گرانیهای مشتی دلق پوشان .حافظ.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
مردم طبع. [ م َ دُ طَ ] (ص مرکب ) که طبیعت مردمان دارد. انسان . جوانمرد. بزرگوار : پنداشت که او مردم طبع است و گران وقرنشناخت که او مردم پست...
مانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ ...
عامل طبع. [ م ِ ل ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روح و دل و نفس ، و عاملان طبع یعنی سیارات و عناصر اربعه . (آنندراج ). کنایه از روح حیوانی ...