گزار
نویسه گردانی:
GZʼR
تاریخ
-
گزاردن = بازگویی و وارسی رویداد ها ، گزارش-
کار و کنش ها و انجام دادن کار ( از ویچارتی سانسکریت)
گزار = فرونویسی و بازگویی رویدادها و کارهای انجام شده در گذشته = تاریخ
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
گزار. [ گ ُ ] (نف ) گزارنده . اداکننده . رجوع به گزارنده شود.ترکیب ها:- پیام گزار . پیغام گزار. حقگزار. خوابگزار. شکرگزار. مصلحت گزار. نمازگزار و ر...
گزار. [ گ َ ] (اِ) نقش باریک و کم رنگ نقاشان و مصوران را نیز میگویند که اول میکشند بجهت اندام و اسلوب و بعد از آن رنگ آمیزی کرده پرداز می...
گزار. [ گ ُ ] (اِ) نشتر حجام و فصاد را گویند. (برهان ) (رشیدی ) (غیاث ).
حق گزار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ حق . صاحبان حق . پاسدار حق . شاکر : بندگان و کهتران را حق چنین باید شناخت شادباش ای پادشاه حق شناس...
سخن گزار. [ س ُخ َ گ ُ ] (نف مرکب ) سخنگو. ناطق . سخنور : تا از برای گفت شنود است خلق راگوش سخن نیوش و زبان سخن گزار. سوزنی .زرین سخن سوار ص...
عمل گزار. [ ع َ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) عمل دار. انجام دهنده ٔ عمل دیوانی . بعهده دارنده ٔ عمل .
باج گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) باج دهنده . (آنندراج ). ۞ مالیات بده . آنکه بکسی باج میدهد. (ناظم الاطباء).
حج گزار. [ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) حاج . آنکه زیارت کعبه با شرائط وارده در شرع کند : گر بشنود کسی که تو پهلوی کعبه ای حج ناگزارده شود از کعبه ...
گله گزار. [ گ ِ ل َ / ل ِ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه گله کند از کسی یا چیزی . رجوع به گله شود.
مال گزار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مالی را که از اراضی و املاک بدست آورده ، تحویل مخدوم یا دولت دهد. این کلمه را در فرهنگها «مالگذار» نو...