اجازه ویرایش برای همه اعضا

گزار

نویسه گردانی: GZʼR
تاریخ
-
گزاردن = بازگویی و وارسی رویداد ها ، گزارش-
کار و کنش ها و انجام دادن کار ( از ویچارتی سانسکریت)
گزار = فرونویسی و بازگویی رویدادها و کارهای انجام شده در گذشته = تاریخ
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۱ ثانیه
پیغام گزار. [ پ َ /پ ِ گ ُ ] (نف مرکب ) که پیغام گزارد. پیغامبر. پیغمبر. رسول . مبلغ رسالت . پیام گزار. فرستاده : بگزار حق مهرشه ای شه که مه ...
امانت گزار. [ اَ ن َ گ ُ ] (نف مرکب ) اداکننده ٔ امانت . امین . گزارنده ٔ امانت : خداترس باید امانت گزارامین کز تو ترسد امینش مدار.سعدی .
فرمان گزار.[ ف َ گ ُ ] (نف مرکب ) اجراکننده ٔ فرمان : بدندش سه سالار فرمان گزاریکی را سپرد از یلان صدهزار. اسدی .رجوع به فرمان گذار شود.
مصالح گزار. [ م َ ل ِ گ ُ ] (نف مرکب ) مصلحت گزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مصلحت گزار شود.
مصلحت گزار. [ م َ ل َ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) خیراندیش . صلاح اندیش . || عاقل و زیرک و هوشیار. || کارگزار. (ناظم الاطباء). مباشر. || مشاور. مستشا...
نافله گزار. [ ف ِ ل َ / ل ِ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه نماز نافله گزارد. که نماز نافله خواند. رجوع به نافله شود.
نصیحت گزار. [ ن َ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) نصیحت گر. ناصح . اندرزدهنده . رجوع به نصیحت گذار شود.
به جای آوردن احترام، ارج گزار
گذار. [ گ ُ ] (اِمص ) ریشه ٔ فعل گذاردن . گذاشتن . || عبور. مرور. گذشتن : هم به چنبر گذار خواهد بوداین رسن را اگرچه هست دراز. رودکی .اگر خود...
که گذار. [ ک ُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) گذرنده از کوه . عبورکننده از کوه . کوه پیما. کوه نورد : از سر گوی زیر او برخاست آن که که گذار بحرگذر.فرخی (د...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۸ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.