اجازه ویرایش برای همه اعضا

گزار

نویسه گردانی: GZʼR
تاریخ
-
گزاردن = بازگویی و وارسی رویداد ها ، گزارش-
کار و کنش ها و انجام دادن کار ( از ویچارتی سانسکریت)
گزار = فرونویسی و بازگویی رویدادها و کارهای انجام شده در گذشته = تاریخ
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
آهن گذار. [ هََ گ ُ ] (نف مرکب ) که از آهن گذراند تیر و جز آن را. که از آهن گذرد، تیغ و مانند آن : شماره سپاه آمدش صدهزارهمه شیرمردان آهن ...
اسب گذار. [ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) اسب گدار. اسکدار. اسکوتاری ۞ . رجوع به اسکدار شود.
کین گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه کش . (آنندراج ). منتقم و انتقام کشنده ٔ بدیها و زیانها. (ناظم الاطباء). انتقامجو : به نزد بهو نامه ٔ کین گذاربفرم...
کوه گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) عبورکننده از کوه . گذرنده از کوه : گذاره برد سپه را ز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
مال گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مال تحصیل اراضی در سر کار ادا نماید. (آنندراج ). و رجوع به مال گزار شود. || ملاک وآنکه ملک خود را در ...
مرهم گذار. [ م َ هََ گ ُ ] (نف مرکب )مرهم گذارنده : مرهم گذار قلب خسته ؛ تسلی دهنده ٔ دل .
مشکل گذار. [ م ُ ک ِ گ ُ ] (ص مرکب ) مشکل گذر. (ناظم الاطباء). رجوع به مشکل گذر شود.
نکته گذار. [ ن ُ ت َ / ت ِ گ ُ ](نف مرکب ) ظریف . لطیفه گو. باوقوف . (ناظم الاطباء).
نیزه گذار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ گ ُ ] (نف مرکب ) که نیزه را از بدنها و موانع عبور دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نیزه ور. نیزه افکن . نیزه زن . نیزه ان...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۸ ۶ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.