حق
نویسه گردانی:
ḤQ
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: انجس anjas (سنسکریت: ánjasa) کانود (بلوچی) 1 ـ شناختی که میتوان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد. 2 ـ آنچه میتواند یا باید خرد آن را بپذیرد. 3 ـ همخوانی میان یک پدیده با باوری که در بارهی آن هست. 4 ـ آنچه که تنها یک پندار یا درک یا نتیجهی یک گمان یا اشتباه حواس نیست؛ بلکه وجود هم دارد. 5ـ محدودهی گفتاری و رفتاری برای هر کس 6ـ آنچه که از نظر قانون و عرف، از آن کسی است و باید به وی داده شود. 7ـ سزاواری. مانند اینکه گویند: حق او نبود که با وی چنین رفتار شود. 8ـ اجازه، مجوز. مانند اینکه به کسی گویند: تو حق نداشتی چنین چیزی بگویی. (Le Petit Robert 1) *****فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حق ناشناسی . [ ح َ ش ِ ] (حامص مرکب ) کافری . بی سپاسی . ناسپاسی . کفران . کفر. کافرنعمتی . نمک ناشناسی . نمک کوری .
حق گزاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حق گزاردن کسی را. ادای حق او کردن : تو سلطان و راعی ما نیستی از بهر بزرگ زادگی تو که دست تنگ شده ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
درصد یا مبلغی از خسارت است، و جبران آن برعهده خود بیمه گذار. وجود بیمه نامه نباید موجب سهل انگاری بیمه گذار شود.
بیمه گذار، همان طور...
مرغ حق گو. [ م ُ غ ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرغ حق گوی . مرغ حق . شباهنگ . نوعی جغد است ، که به تصور عامه به دو پا از درخت آویزان شو...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حق گذاشتن . [ ح َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رجوع به حق گزاردن شود.
حق گذاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به حق گزاردن شود.
حق الحفاظة. [ ح َق ْ قُل ْ ح ِ ظَ ] (ع اِ مرکب ) جُعل نگهبان و حافظ چیزی . || سود. ربح . فرع . نزول . تنزیل . رجوع به حفاظت شود.
حق الخواجه . [ ح َ ق ِ ج ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان نردین بخش میامی شهرستان شاهرود. سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، حبوب...