حق
نویسه گردانی:
ḤQ
این واژه عربی است و پارسی جایگزین، اینهاست: انجس anjas (سنسکریت: ánjasa) کانود (بلوچی) 1 ـ شناختی که میتوان بالاترین ارزش را برای آن قائل شد یا به آن نسبت داد. 2 ـ آنچه میتواند یا باید خرد آن را بپذیرد. 3 ـ همخوانی میان یک پدیده با باوری که در بارهی آن هست. 4 ـ آنچه که تنها یک پندار یا درک یا نتیجهی یک گمان یا اشتباه حواس نیست؛ بلکه وجود هم دارد. 5ـ محدودهی گفتاری و رفتاری برای هر کس 6ـ آنچه که از نظر قانون و عرف، از آن کسی است و باید به وی داده شود. 7ـ سزاواری. مانند اینکه گویند: حق او نبود که با وی چنین رفتار شود. 8ـ اجازه، مجوز. مانند اینکه به کسی گویند: تو حق نداشتی چنین چیزی بگویی. (Le Petit Robert 1) *****فانکو آدینات 09163657861
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۳۶ ثانیه
حق ده . [ ح َ دِه ْ ](نف مرکب ) آنکه حق کسان را بدیشان دهد : همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان .فرخی .
حق کش . [ ح َ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه راستی را پوشیدن خواهد. آنکه حق را پایمال کردن خواهد.
ذی حق . [ ح َق ق ] (ع ص مرکب ) صاحب حق . سزاوار. محق ِ. || برحق . مقابل مبطل : ذی حق بودن در ادعائی یا نبودن .
حق ور. [ ح َ وَ ] (ص مرکب ) (از حق عربی بمعنی ما یستحق و در فارسی به معنی دارا و صاحب و مالک ) صاحب حق . ذی حق . سزا. مستحق : حقور بحق رسی...
حق نمک .[ ح َق ْ ق ِ ن َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حقی اخلاقی که منعم را بر منعم علیه است . حقی اخلاقی که پیدا آید میان دو تن از خورد...
حق گوی . [ ح َ ] (نف مرکب ) حق گو. آنکه سخن راست و درست و مطابق واقع گوید : به یک ندم برهاند حق ، اربود یکدم زبان و سینه ٔ حق گوی و حق پذیر...
هبط حق . [ هََ ح َ ] (اِخ ) نامی است که مروان حمار آخرین خلیفه ٔ اموی به قحطبةبن شبیب سردار عرب داده بود. (حبیب السیر ج 2 ص 198). این نام...
اهل حق یا یارسان[۱] به پیروان دین یاری گفته میشود[۲] که بهطور عمده در دو کشور ایران و عراق پیرو دارد. دین یاری دینی است با مناسک عرفانی که تاریخ دقی...
حق ورن . [ ح َ وِ رَ ] (اِخ ) دهی است از چهریق بخش سلماس شهرستان خوی . ناحیه ای است واقع در دامنه سردسیر سالم و دارای 152 تن سکنه میباشد....
سخن حق. [ سُ خَ نِ ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ). حرف حساب. بیان درست. سخن درست. سخن صحیح. نیز نک. حرف حق در همین لغت نامه. ///////////////...