اجازه ویرایش برای همه اعضا

آرم

نویسه گردانی: ʼARM
آرَم (اوستایی) آرمیدن، آسودن، استراحت کردن
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عرم . [ ع َ رِ ](اِخ ) نام وادیی است در عینة. (از معجم البلدان ).
عرم . [ ع َ رِ ] (اِخ ) وادیی است که از ینبع سرازیر می گردد و نام آن در شعر کثیر آمده است . و گویند آن نام کوهی است . (از معجم البلدان ).
عرم . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اَعْرَم شود. || ج ِ عَرْماء. (اقرب الموارد). رجوع به عَرْماء شود...
عرم . [ ع ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ عُرمة.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عرمة شود.
ارم /'eram/ معنی در روایات، شهر یا باغی که شدّاد بنا کرد و به‌منزلۀ بهشت زمینی بوده است: ◻︎ زمین گشت پُرسبزه و آب و نم / بیاراست گیتی چو باغ ارم (فردو...
ارم eram در سنسکریت: اَرَم Aram یعنی بسامان، خوب چیده شده. ***فانکو آدینات 09163657861
عارم . [ رِ ] (ع ص ) سخت و شدید. || سخت سرد: یوم عارم ؛ روز سخت سرد. || پلید. رجل عارم ؛ مرد پلید. || شوخ . (منتهی الارب ). || صبی عار...
عارم . [ رِ ] (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نام اسب منذربن اعلم . || سجن عارم ؛ زندانی است در کوفه که عبداﷲبن زب...
عارم . [ رِ ] (اِخ ) لقب ابوعثمان محمدبن فضل بصری .
عارم . [ رِ ] (اِخ ) ابن ابی سلم . بطنی از مرهبة بن دعام از صعب بن دوْمان بن بَکیل از قحطانیه است . (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.