توپ
نویسه گردانی:
TWP
توپ. (ا.). هر چیز گرد می تواند توپ یا گوی نامیده شود چون توپ نخ و پارچه و کش و نوار و سرمه و جز آن. این واژه در ورزش و ارتش و علوم هم کاربرد دارد. توپ یا گوی ورزشی چیزی است کروی ساخته شده از مواد و اندازه ها و خصوصیات گوناگون که با پرتاب، حرکت دادن یا ضربه زدن با اندامها یا راکت و وسائل دیگر بدان، بازی یا ورزش کنند و هدف و ابزار بازیهاست. پارسی است و رایج در زبان اردو. ///////////////////////////////////////////////////////////توپ. گوی چوگان. (تمدن جرجی زیدان ج 5 ص 196). گلوله ای از ریسمان یا کائوچوک برای بازی. گوی از ریسمان پشمین و جز آن کرده نوعی بازی را. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گوی لاستیکی که باآن بازی فوتبال، والیبال و غیره کنند. (فرهنگ فارسی معین).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
توپ بازی . (حامص مرکب ) فوتبال . کَج ّ. کَجّه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بازی کردن با توپ . بازی کردن با گوی . رجوع به توپ و دیگر ترکیبهای...
توپ آغاج . (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیگ است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز است و 471 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
توپ آغاج . (اِخ ) دهی از دهستان آجرلو است که در بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
توپ آغاج . (اِخ ) دهی از دهستان سیلتان شهرستان بیجار است و 930 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
تاپ توپ . (اِ مرکب ، از اتباع ). غوغا. داد و فریاد.
توپ انداز. [ اَ ] (نف مرکب ) کسی که توپ می اندازد. توپچی . رجوع به توپچی و توپ و دیگر ترکیبهای آن شود.
توپ بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گلوله باران کردن جایی را. در زیر آتش توپخانه قرار دادن مکانی را: توپ بستن محمدعلیشاه مجلس شورای ملی ر...
توپ و تشر. [ پ ُ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سخنان درشت و سخت . (فرهنگ فارسی معین ). اشتلم . داد و فریاد ترسانیدن کسی را: با این توپ و تش...
توپ گرفتن .[ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در اصطلاح قمار، ایستادگی و حمله ٔ متقابل کردن در برابر کسی که توپ می زند. از جای نشدن تا دست توپ زن ...
توپ خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) اصطلاحی در قمار، کنایه از عقب نشینی و بطور موقت کنار رفتن از ادامه ٔ بازی در مقابل حمله ٔ طرف مقابل...