بیع
نویسه گردانی:
BYʽ
بیع در لغت به معنای خرید و فروش و داد و ستد است [1] و در اصطلاح فقهی: ایجاب و قبولی است که بر نقل ملک در مقابل عوض معلوم و متعین دلالت کند.[2] تعریف دوّم بیع؛ ایجاب و قبول از دو طرف کامل [بالغ، عاقل، مختار، دارای قصد و اراده] است. که با رضایت طرفین عین در قَبال عوض متعین و معلوم به طرف دیگر منتقل میشود.[3]
ارتباط معنی لغوی با اصطلاحی:
بیع در لغت به معنی داد و ستد است. و در اصطلاح هم دادن عین و گرفتن عوض است. و تقریباً ارتباط نزدیکی با هم دارند.
اهمیت بیع
یکی از ضروریات بشر در جامعه امروزی بیع میباشد. در این زمان هر کس به نوعی خرید و فروش دارد. شخصی که اول صبح تا شب کارش خرید وسایل و ملزومات زندگی میباشد. یا بازاریها که جنسی میخرند و میفروشند. اگر خرید و فروش نباشد جامعه مختل میشود. چون انسانی نیست که به انسان دیگر محتاج نباشد؛ و این رفع احتیاج از طریق ارتباط با همدیگر و داد و ستد حاصل میشود.
مشروعیت بیع
ادله متعددی بر مشروعیت بیع دلالت دارند. که چند نمونه از ادله ذکر میشوند.
آیات:
«احلّ الله البیع و حرّمَ الرّبا»
خداوند بیع را حلال و رباء را حرام کرده است.[4]
«لا تاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الاّ ان تکون تجارة عن تراضٍ»
اموالتان را در میان خود از راه حرام و نامشروع نخورید. مگر اینکه تجارتی از روی رضایت طرفین انجام گرفته باشد.
خرید و فروش خود معصومین (ع) و بیعهائی که در حضور آنان انجام میشده، یا خود معصومین افرادی را وکیل میکردند که برای آنها چیزی بخرند یا بفروشند. اگر بیع نامشروع بود. معصومین (ع) آن را تأئید نمیکردند.[5]
اقسام بیع
بیع به اعتبار زمان به چهار قسم تشکیل میشود.
1- عوضین هر دو حالّ باشند. گندم را میدهد و همان جا هم پولش را میگیرد (بیع نقد)
2- عوضین هر دو در آینده تحویل هم دیگر داده شوند. [بیع کالی به کالی]
3- ثمن را میدهد و مثمن را در آینده تحویل بگیرد (بیع سلف)
4- مثمن حالّ باشد؛ و ثمنش بعداً داده شود.(بیع نسیه)[6]
تقسیمات دیگر بیع:
به اعتبار تساوی بین عوضین و عدم تساوی بین عوضین: به دو قسم تقسیم میشود.
1- یا تساوی بین عوضین واجب است. گندم را به گندم میفروشد واجب است که 10 کیلو میدهد ده کیل بگیرد. [بیع ربوی]
2- تساوی بین عوضین، واجب نیست گندم 100 کیلوئی را به 50 کیلو برنج بفروشد. [سایر افراد بیع][7]
اقسام بیع به اعتبار نوع مبیع
اگر جنس فروخته شده حیوان باشد. (بیع حیوان)
جنس فروخته شده ثمره باشد مثل فروش میوه. [بیع ثمار]
جنس فروخته شده طلا و نقره باشد. (بیع صرف)
جنس فروخته شده غیر این 3 مورد باشد [سایر افراد بیع][8]
ارکان بیع
از سه رکن تشکیل میشود 1. عقد بیع 2. عوضین 3. متعاقدان.
عقد بیع مثل سایر عقود از دو طرف تشکیل میشود ایجاب از طرف بایع و قبول از طرف مشتری.در بیع شرط است که صیغه خوانده شود. بایع بگوید فروختم. مشتری نیز بگوید خریدم، یا قبول کردم. و صیغه خواندن به هر زبانی که باشد کفایت میکند و عربیّت در آن شرط نیست.
شرایط متعاقدان
1) متعاقدان باید عاقل باشند خرید و فروش آدم مجنون صحیح نیست
2) بالغ باشند مشهور فقهاء میگویند معامله بچّه باطل است [9]
3) دارای قصد و ارده باشند اگر آدم غافل یا در حال خواب یا با شوخی بیع را واقع کند صحیح نیست
4) هر دو دارای اختیار باشند. از روی رضایت و طیب نفس معامله کنند نه در اثر اکراه و اجبار[10]
5) متعاقدان باید مالک باشند یا از طرف مالک یا از طرف شارع اذن داشته باشند. مثل ولی طفل، یا سرپرست یتیمان که از طرف شارع اذن دارند.[11]
شرایط عوضین
1) بیع باید ملکیت و مالیت داشته باشد و هم چنین شارع ملک بودن آن را مجاز بداند. بیع انسان، بیع تراب و بیع چیزهائیکه نفع غالب ندارند مثل حشرات صحیح نیست
2) طرفین(بایع ومشتری) قادر بر تسلیم ثمن ومثمن باشند.
3) مبیع طلق [آزاد باشد] بنا بر این فروش وقف صحیح نیست.[12]
منابع:
1- المنجد، ج 1، ص 120، مؤلف: لوییس معلوف، مترجم: محمد بندریگی، ناشر: ایران، نوبت چاپ: سوم، سال 1380، چاپ: هاتف، تهران.
2- شرح لمعه، ج2، ص 12، مؤلف: شهید اول، مصحح: شیخ حسن فاروبی تبریزی، ناشر: دارالتقیه، نوبت چاپ: سوم سال 1382، چایخانه شریعت قم.
[1] . المنجد ج 1، ص 120، مولف: لوییس معلوف، مترجم، محمد بندریگی، ناشر، ایران نوبت چاپ سوم، سال 1380 چاپ، هاتف تهران.
[2] . شرح لمعه، ج 2، ص 12، مولف، شهید اول مصصّح، شیخ حسن قاروبی تبریزی ناشر، دارالتیقه نوبت چاپ، سوم سال 1382، چاپخانه شریعت قم.
[3] . دروس ج 1، سوّم ص 191، تألیف، شهید اول چاپ اول 1414 قمری، چاپخانه، موسسه نشر اسلامی قم .
[4] . سوره بقره، آیه 275.
[5] . موسوعة فقهیه، ج 7، ص 152، مؤلف، شیخ محمد علی انصاری، ناشر، مجمع فکر اسلامی چاپ اول، 1427 قمری، چاپخانه، ظهور قم.
[6] . همان کتاب (موسوعة فقهیه) ج 7، ص 152.
[7] . موسوعة فقهیه، ج 7، ص 162.
[8] . موسوعة فقهیه، ج 7، ص 162.
[9] . موسوعة فقهیه، ج 7، ص 186.
[10] . موسوعة فقهیه، ج 7، ص 188 و ص 189.
[11] . موسوعة فقهیه، ج 7، ص 189.
[12] . موسوعة فقهیه، ج 7، ص 198 و مکاسب، ج 4، ص 9 و ص 29 و 175 همان آدرس شماره 12.
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
قاضی ابن بیع. [ اِ ن ُ ب َی ْ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمد. رجوع به ابن بیع حاکم ابوعبداﷲ و حاکم نیشابوری شود.
بیا. فعل امر از آمدن. موافقت، همراهی/عنایت/التفات/تفقد/توجه/ملاحظه کن. گاه با اشاره انگشت سبابه به سمت شخصِ آمر و گوینده ادا شود. فرهنگ فارسی معین
بیا. [ ب َ ] (ص ، اِ) پر باشد که نقیض خالی است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). پر. ضدخالی . (رشیدی ). پر. نقیض خالی . (ناظم الاطباء). || در...
رو بیا. [ رَ / رُو ] (فعل امر) در لهجه ٔ شوشتر، رَو بیَو گویند. امر به رفتن و آمدن . || (اِمص مرکب ) قسمی از دوختن که دو پارچه را به هم دو...
جنتی بیا. [ ج َن ْ ن َ ] (اِخ ) از شاعران لطیف طبع نخشبست که در خدمت علاءالملک شرف الدین امیرک بسر میبرده و چند قصیده در مدح او پرداخته . تر...
ای کسی که هفتاد ساله شدی مگر در خواب بودی که هفتاد سال عمر به باد دادی! بیا ای که عمرت به هفتاد رفت مگر خفته بودی که بر باد رفت؟ همه برگ بودن همی ساخت...