۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
داو نیافتن . [ن َ ت َ ] (مص مرکب ) مقابل داو یافتن . || کنایه از نانشستن نقش باشد بمراد. (برهان ). کنایه از اینست که نقش بعیش و مراد ننشین...
داو طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن داو (در بازی ). رجوع به داو شود.
داو خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) پیشی نوبت خواستن . خواستار نوبت مقدم شدن : از قضا در ده وبای گاو خاست از اجل این روستایی داو خواست ...