عقل
نویسه گردانی:
ʽQL
عَقْل یا خِرَد (به انگلیسی :Reason) به نیروی درونی انسان گفته میشود که کنترل و مهار کننده امیال او میباشد.[۱] عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه هستند. افلاطون، دکارت و اسپینوزا از فیلسوفان عقل گرا هستند.
انواع عقل
انواع عقل طبق دیدگاه فیلسوفان مختلف:
انواع عقل از نگاه سهروردی
سهروردی عقل را دارای انواع مختلف میداند: [۲] ،[۳]
عقل روباه
عقل کاسب
عقل سیاسی
عقل عالم
عقل سرخ
انواع عقل از نگاه فارابی
انواع عقل از نگاه فارابی عبارت است از: [۴]
عقل عامه
عقل بالقوه
عقل بالفعل
عقل بالمستفاد
عقل فعال
انواع عقل از نظر غزالی [ویرایش]
انواع عقل از دیدگاه غزالی: [۵]
عقل عامه
عقل متکلمان
عقل فلاسفه
انواع عقل از دیدگاه کانت
کانت عقل را از دو نوع عقل نظری و عقل عملی میداند.[۶]
عقل نظری
عقل عملی
عرفا نظرات دیگری درباره تقسیمبندی عقل دارند.
انواع عقل از نگاه مولوی
مولوی در مثنوی معنوی عقل را به قرص آفتاب، چراغ، سیاره زهره و یا کمتر از آن و نیز ستاره تشبیه کرده است.[۷]
جستارهای وابسته
شناخت
حس
فکر
عقل محض
نقد عقل محض
درگاه اسلام
پانویس
↑ ولیزاده، روزنامه جامجم، ۱۳۸۸
↑ حکمتالاشراق، سهروردی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، ۱۳۸۳
↑ عقل سرخ، سهروردی، انتشارات مولی، چاپ ششم، ۱۳۸۳
↑ مسعود خشنودزاده، همشهری آنلاین، ۱۳۸۸
↑ مجله مکتب اسلام، شماره ۷، سال چاپ ۱۳۸۱
↑ نقد عقل عملی، کانت، ناشر: نورالثقلین، ۱۳۸۵
↑ مثنوی معنوی، مولوی، ناشر: ققنوس، ۱۳۸۴
منابع
حکمتالاشراق، سهروردی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ هفتم، ۱۳۸۳.
عقل سرخ، سهروردی، انتشارات مولی، چاپ ششم، ۱۳۸۳.
مسعود خشنودزاده، همشهری آنلاین، ۱۳۸۸.
وحید ولیزاده، روزنامه جامجم، ۱۳۸۸.
مجله مکتب اسلام، شماره ۷، سال چاپ ۱۳۸۱.
عقل در تاریخ، هگل، انتشارات شفیعی، ۱۳۷۹.
نقد عقل عملی، کانت، ناشر: نورالثقلین، ۱۳۸۵.
مثنوی معنوی، مولوی، ناشر: ققنوس، ۱۳۸۶.
از ویکی پدیا
واژه های همانند
۸۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
لوگوس. (در انگلیسی :Logos /ˈloʊɡɒs/, UK /ˈlɒɡɒs/, or US /ˈloʊɡoʊs/; Greek: λόγος ). برای درک واژهٔ «لوگوس» باید پیشزمینههای یونانی و یهودی آن را بر...
این واژه عربی و اسم فاعل عقل است و پارسی آن اینهاست:
خردمند (پارسی دری)
ژیتاک، ژیتار (ژیت از سنسکریت: چیتَ= عقل + پسوند فاعلی «اک، ار»)
سِپاناک، سِ...
اقل . [ اَ ق َل ل ] (ع ن تف ) کمتر و اندک تر. (ناظم الاطباء) (آنندراج )(غیاث اللغات ). بسیار کم . کوچکتر. (ناظم الاطباء).- اقل الحاج ؛ کمترین ...
عاقل . [ ق ِ ] (ع ص )خردمند. دانا. هوشیار و زیرک . (ناظم الاطباء). ج ، عقلاء و عُقّال و عاقلون . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (اقرب ...
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) وادیی است که اِمَرة در بالای آن و رمه در پائین آن است و پر از طلح بود. (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) ابن کلبی گوید کوهی است که حارث بن آکل المرار جد امری ءالقیس بدان ساکن بود. (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) وادیی است بنی ابان بن دارم را. (معجم البلدان ). آبی است بنی ابان بن دارم را و گفته اند وادیی است پایین بطن الرمة و گ...
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد قیس . (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) نصر گوید ریگی است بین مکه و مدینه . (معجم البلدان ).
عاقل . [ ق ِ ] (اِخ ) کوهی است به نجد. (معجم البلدان ).